روزها پشتِ هم میگذشتند
دریای زندگیاشان آرام بود اما آرامش نداشت!
انگار هردو میدانستند سونامی بزرگی پیشِ روست
شاید ساعاتی دیگر
شاید روزهایی دیگر
و حتی شاید سال هایی دیگر
مهم نبود!
حضورش اهمیت داشت
حضوری که اجازه نمیداد آرامش داشته باشند
سه ماه دیگر کنکور داشت
انگار ساواش به همین دلیل سعی داشت اوضاع را آرام نگه دارد
هر چند روز یکبار تنها سری به خانوادهاش میزد و آن ها نمی آمدند
بیرون رفتنش در طول هفته محدود به کلاس های فیزیک دانشگاه میشد و بعضی آخر هفته ها دو نفری صبحانه را بیرون میخوردند
با این همه لادن روحیهاش را حفظ کرده بود
فاز افسردگی نداشت!
ساعت ها را مفید درس میخواند و دیگر در برابر تشرها و تحقیرهای ساواش زمان تدریس آببندی شده بود
خودش با میل خودش سوالی میپرسید و او با اخم و تخم جوابش را میداد تا جایی که بالاترین درصد آزمون هایش سوالات فیزیکش بود
#part763 مــــــ💄ــــــاتیک
چیزی که در این میان سردرگمش میکرد رابطهاشان بود
شب ها روی یک تخت میخوابیدند و ساواش زیاد اجازه نمیداد بین رابطه هایشان فاصله طولانی بیفتد
هیچ عشقی نبود
هیچ محبت و معاشقه ای هم همینطور
لحظاتی آرام برای رفع نیاز!
بعضی اوقات هفته ای دو بار ، بعضی اوقات ماهی یک بار!
اما به هرحال بود و همین باعث میشد صبح روز بعد دخترک تمام حواسش به شب قبل برگردد!
با این همه هیچ کدام اعتراض نمیکردند
در را با پایش بست و خودش را روی کاناپه پرت کرد
شنیدن صدای ساواش در آن وقت روز عجیب بود
_ بلندشو لباسات چروک میشه
جوابش را نداد
این آزمون چهار ساعته و دو ساعت تحلیل بعدش حسابی خسته اش کرده بود
_ لباسای بیرون آلودست ، با اونا نشین رو کاناپه لادن
دخترک کلافه آه کشید
حوصله اش را نداشت
#part764 مــــــ💄ــــــاتیک
_ لادن؟ بلند شدی؟ اون لباسا….
صدایش را با حرص بالا برد و جملهاش را قطع کرد
_ باشه … باشه بسه بلندشدم
کلافه سمت اتاق رفت و کولهاش را روی زمین کشید
_ چرا خونهای؟ مگه کلاس نداشتی؟
ساواش با جدیت جوابش را داد
_ کنسل شده
دخترک پوزخند زد
_ خوش به سعادت دانشجوهات
امروز نمیبیننت!
ساواش چشم غره ای به او رفت
_ آزمون چطور بود؟
_ خوب نبود!
_ یعنی چی؟
سه ماه مونده تا کنکور بعد تازه آزمون خراب کردنا شروع شده؟!
چرا خوب نبود؟
لادن دندان هایش را روی هم فشرد و دیگر طاقتش تمام شد
چشمانش از بی خوابی میسوخت و شکمش از گرسنگی به صدا در آمده بود
#part765 مــــــ💄ــــــاتیک
_ نمیدونی چرا خوب نبود؟
ساواش ابرو بالا انداخت
روی صندلی مطالعهی کنار تخت نشسته و با لپتاپش کار میکرد
_ باید بدونم؟!
لادن مقنعه اش را در کمد پرت کرد و غرید
_ چون دیشب نخوابیدم!
ساواش انگار فهمید دردش چیست که بی تفاوت نگاهش را به صفحه لپ تاپ داد
_ چرا؟ میخوابیدی!
به موقع خودش را کنترل کرد که به صدای سایش دندان های دخترک نخندد و پررو ترش نکند!
لادن طعنه آمیز به پاتختی اشاره زد
_ میخواستم بخوابم ، نشد!
ساواش نگاهی به بسته جلوگیری از بارداری روی پاتختی انداخت
تمام شده بود
باید جدید میخرید!
لادن انگار ذهنش را خواند که تهدیدآمیز انگشت اشاره اش را بالا گرفت
_ تا بعد کنکور نزدیکم نمیشی
#part766 مــــــ💄ــــــاتیک
ساواش پوزخند زد و جوابش را نداد
لادن نالید
_ قول بده!
_ مشکلت اون یه ساعته؟!
_ یک ساعت؟! من تا چند روز بعدش نمیتونم درس بخونم!
ساواش خندید
امروز سرحال بود
نمره ها را ثبت کرده و کارهایش خوب پیش میرفت
_ مگه بار اولته که هربار تا چند روز ذهنت مشغول میشه؟
لادن با حرص ادایش را درآورد
_ تو داری این ماه های آخر این کارارو میکنی که کنکور من خراب شه
نتیجه آزمونامو دیدی
میترسی رتبهام از رتبهی تو بهترشه!
ساواش با خنده ای تمسخر آمیز سر تکان داد و حتی نگاهش را از صفحه لپ تاپ نگرفت
_ آره! با زنم رابطه دارم بخاطر کنکور
لادن بی آنکه حواسش باشد غرید
_ من بعدش نمیتونم تمرکز کنم!
همش فکر میکنم چطوری بوسیدیم ، چطوری دستات روی….
چشمش که به ابروهای بالا رفتهی ساواش افتاد ساکت شد
#part767 مــــــ💄ــــــاتیک
بالشت روی تخت را سمت او پرت کرد و با تأسف سر تکان داد
_ با کی دارم حرف میزنم…
گفت و از اتاق بیرون زد
کلافه پوف کشید
هرچه به کنکور نزدیک تر میشدند اعصابش بیشتر بهم میریخت
روزهای آخر کلاس های فیزیک بود و باید قبل از تمام شدنش بخشی را ارائه میدادند
سرش در کتاب بود که ساواش از اتاق بیرون زد ، سیبی از ظرف میوه برداشت و تکه انداخت
_ تو این سه ماه قرار نیست غذام درست کنی؟ اونم تمرکزتو بهم میریزه؟
لادن بی توجه به او غرولند کرد
_ من دانشجوت نیستم که مجبورم کردی با اون چندتا احمق هم گروه شم و ارائه بدم
پاورپوینتا حداقل پنج شش روز وقتمو میگیره
ساواش بی توجه به پیتزا سفارش داد
لادن غر زد
_ میشنوی؟ نمیتونم تحملشون کنم
_ اینطوری قراره بری دانشگاه؟
رتبه رو بیاری هم وقتی پاچه هم کلاسی هاتو بگیری اخراجت میکنن
قاصدک جان لطفاً مفت بر رو هم بزار
طولانی باشه 🙏
باشه امشب میزارم
وای خدا بالاخره نویسنده زحمت کشید پارت جدید گذاشت نویسنده جان اگر کامنت هارومیبینی لطف کن پارت هاروزود به زود بده….مرسی قاصدک جونم اینقد خوشحال شدم دیدم پارت جدید گذاشتی که نگو حسابی غافلگیر شدم خسته نباشی عزیزم
خسته نباشید بعد یک ماه گذاشتی
چه عجب چشممون به جمال ماتیک روشن شد!!!
چه خوب که پارت اومده ممنون قاصدک جان🙏