رمان ماتیک پارت 209

4.3
(179)

 

 

صبحانه نخورد بود

 

برخلاف ساواش که برای خودش سه تخم مرغ شکست و همراه ژامبون خورد

 

زانوهایش را در آغوش گرفته و تا جایی که می‌توانست سمتِ پنجره برگشته بود تا چشمش به چشم ساواش نخورد

 

او اما بدون اینکه به روی خودش بیاورد مقابلِ کافه رستوران بزرگی نزدیکِ متل‌قو ایستاد

 

_ بپر پایین

 

ابروهای دخترک به هم نزدیک شد

 

_ چرا؟

 

_ صبحانه نخوردی

 

_ گرسنه نیستم ، بریم زودتر و برگردیم تا من خلاص‌شم

 

ساواش در را باز کرد

 

_ بیا پایین

 

لادن چشمانش را در حدقه گرداند

 

در ماشین را بهم کوبید و با حرص زیرلب غر زد

 

_ وقتی وحشی و عصبی بودی و میخواستی مثل غارنشینا انتقام بگیری از الان قابل تحمل‌تر بودی

 

ساواش با جدیت پشت سرش آمد

 

_ شنیدم

 

لادن صدایش را بالا برد

 

_ گفتم که بشنوی

 

 

 

دو مرد کت‌شلواری با احترام در را برایشان باز کردند

 

لادن پوزخند زد

 

_ هروقت کسی درو برات باز می‌کنه باید بفهمی قراره تا دسته بره تو پاچه‌ات!

 

ساواش خشک تذکر داد

 

_ ادبیاتت رو درست کن ،‌ بزرگ شدی!

 

_ هنوز بچه‌ام

 

ساواش سمت تراسِ کافه رفت تا در فضای باز بنشینند

 

_ خیلی‌ها هم سن تو بچه‌ دارن!

 

لادن بی تفاوت شانه بالا انداخت

 

_ من جز خیلیا نیستم ، از بچه‌هام خوشم نمیاد

 

ساواش با مکث سری تکان داد و به منو اشاره زد

 

_ چی میخوری؟

 

لادن بی آنکه نگاهِ منو کند گفت

 

_ وافل ، با کلی شکلات!

 

_ شکلات خوب نیست برات

 

لادن با حرص نگاهش کرد

 

_ چرا شکلات خوب نباشه؟ از همه‌چی باید ایراد بگیری؟

 

_ تخم مرغ یا خوراک لوبیا بخور ، سالم تره

 

 

لادن عصبی منو را کنار زد و به پشتیِ صندلی‌اش تکیه داد

 

_ گرسنم نیست ، هیچی نمیخوام

 

_ مسخره بازی نکن

 

_ مسخره تویی که فکر میکنی باید تو همه چی دخالت کنی! مگه بابامی؟

تو حتی درست حسابی شوهرمم نیستی!

باید تو همه‌چی دخالت کنی؟ حتی من….

 

ساواش تشر زد

 

_ کافیه ، شروع نکن

 

منو را سمتش هل داد و اضافه کرد

 

_ هرچی دلت میخواد بخور فقط حرف نزن

 

دخترک کوچک‌ترین واکنشی نشان نداد

 

ساواش با اخم سری تکان داد و به گارسون اشاره زد

 

وافل همراه شکلات فراوان و خوراک لوبیا سفارش داد

 

لادن خیال کرد خوراک برای خودش است اما او لب نزد و مجبورش کرد قبل از خوردنِ وافل ، خوراک لوبیا را تمام کند

 

در نتیجه جایی برای وافل و شکلات هایش نمانده بود

 

با حرص وافلش را بسته‌بندی کرد

 

_ یک ساعت دیگه می‌خورم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 179

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

فکر نمیکردم پارت بیاد اونم ماتیک(ستاره سهیل)

Fary
3 ماه قبل

نویسنده عزیز میشه یه کم زودتر پارت بذاری ؟😊

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x