رمان ماتیک پارت 211

4.2
(203)

 

 

لیوان را دستش داد و پیراهنش را از تن بیرون کشید

 

_ تقصیر منه میخوام از گرسنگی نمیری

 

لادن بینی‌اش را به لیوان چسباند و بعد بینی‌اش را چین انداخت

 

_ از بوی شیر متنفرم

 

_ از این به بعد باید هرروز یک لیوان بخوری

 

لادن خندید

تمسخرآمیز!

انگار می‌گفت به همین خیال باش

 

ساواش برخلاف انتظاراتِ لادن ، بی آنکه به او گیر دهد خودش همه‌ی کارها را انجام داد

 

برای خرید رفت ، به او سفارش کرد در هارا قفل کند و در برابر اصرارش برای خرید چیپس و بستنی مقاومت کرد

 

دخترک خیال میکرد دلش سوخته اما زمانی که پلاستیک های خرید را می‌گشت جز میوه و گوشت و مرغ چیزی پیدا نکرد

 

ساواش بی توجه به او جوجه ها را سیخ کشید

 

نهار خوردند و تازه بعد از چند ساعت لادن گاردش را زمین گذاشت

 

چه به میل او و چه بر خلاف میلش به این سفر دو روزه آمده بودند پس نیازی نبود به خودش زهرش کند

 

_ من میرم دریا

 

_ طوفانیه ، فردا با هم می‌ریم

 

 

لادن چشمانش را در حدقه گرداند و روی صندلی راحتی نشست

 

اگر کسی از دور نگاهشان می‌کرد می‌گفت همه چیز شبیه به گذشته شده است و ساواش کاملا فراموش کرده است اما اینطور لادن می‌دانست اینطور نیست

 

تنها ساواش دیگر نسبت به او خشمش را نشان نمی‌داد!

 

خشک تر شده بود ، جدی و بی انعطاف

 

با کوچکترین خواسته هایش مخالفت می‌کرد و طاقت هیچ اعتراضی نداشت

 

ساواش با دیدن او که بغ کرده گوشه ی مبل جمع شده بود نچی کرد

 

_ چرا اخمات رفت تو هم؟

 

دخترک جوابش را نداد

 

سیخ گوجه را روی زغال گذاشت و با بادبزن باد زد

 

_ بخاطر دریاست؟ فردا می‌ریم

 

لادن آرام زمزمه کرد

 

_ بخاطر دریا نیست! مگه دریا ندیده‌ام؟

بابا حاجیم ویلا داره رشت

دو برابر اینجا!

 

ساواش به لحن مغرور و بچگانه‌اش لبخند زد

 

_ چته پس؟

 

_ هیچی … میرم بخوابم

بیدار شدم نهار میخورم

حس می‌کنم به اندازه این چند ماه کمبود خواب دارم

 

 

_ بچه نشو! نهارتو خوردی هرکار دوست داری بکن

 

لادن پوزخند زد و پاهایش را روی مبل گذاشت

 

زانوهایش را در آغوش گرفت و با کینه زمزمه کرد

 

_ چقدرم تو می‌ذاری هرکار دوست دارم انجام بدم

 

ساواش چشمانش را از زغال ها گرفت و با ابروهای درهم سر تکان داد

 

_ یعنی چی؟

 

لادن بی توجه به او بلند شد ، پتو مسافرتیه تا شده روی صندلی را برداشت و طعنه زد

 

_ من زنتم نه دخترت!

خودم می‌فهمم باید چی بخورم ، کجا برم و چیکار کنم

اینو یادت نره

 

ساواش پوزخند زد

 

روزی هزار بار این مزخرفات را تکرار می‌کردند

زندگیشان یکنواخت شده بود!

 

_ نترس ، میدونم زنمی!

 

صدای محکم لادن بالا رفت

 

_ پس شبیه به والدینی که دختر ۱۳ سالشونو وقتی داشته مشروب میخورده گیر‌ انداختن و میخوان تنبیهش کنن با من رفتار نکن!

 

گفت و با حرص پتو را دور خودش کشید و سمت پله ها رفت

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 203

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x