رمان ماتیک پارت 221

4.5
(47)

 

لادن مثل خودش صدا بالا برد

 

_ قرارم نبود بخونم! برنامم روز آخر خالیه

حالا ساکت شو تمرکزم بهم میریزه

 

ساواش چشم غره ای به در بسته رفت و تلفن را برداشت تا غذا سفارش دهد

 

هم زمان پوزخند زد

 

زنِ حامله با دنیای کم‌خوابی ، قهوه و انرژی زا ، فست فود و غذاهای رستورانی

 

خدا به بچه رحم کند!

 

پشیمان شد‌…

 

تلفن را سرجایش برگرداند و در یخچال را باز کرد

 

هرچه سبزیجات دستش رسید از جا میوه ای بیرون آورد تا کنار گوشت و پیاز بپزد

 

حداقل سالم و مقوی بود!

 

_ پاشو برو حموم ، بعدم بیا نهار بخور

 

لادن جوابش را نداد

 

پشت در اتاق که رسید زمزمه‌هایش را شنید

 

تست‌های عربی را زیرلب می‌خواند و جمله را کامل نکرده سراغ بعدی میرفت

 

مشخص بود بلدشان هست اگرنه مثل دیوانه ها ناله سر میداد و خودش را مجبور میکرد کل آن درس را از اول بخواند

 

تقه ای به در زد که لادن صدایش را بالا برد

 

_ نمیرم حموم ، نهار نمیخوام

ولم کن توروخدا

تازه دوش گرفتم فقط موهامو نشستم

 

ساواش به جهنمی زمزمه کرد و فریاد کشید

 

_ بذار شپش کنی دختره‌ی خیره سر

 

#part871 ‌‌

 

می‌توانست؟

 

تا چند ماه دیگر حدود پنج سال می‌شد که زندگی‌اش دگرگون شده بود

 

میتوانست همه‌چیز را فراموش کرده و از نو شروع کند؟

 

بدون مکث پچ زد

 

_ باید بتونی!

 

انگار به خودش دستور داده بود

 

_ لادن؟ اون تو داری چیکار میکنی دو ساعت؟

 

دخترک به خودش آمد

 

آرام در حمام را باز کرد

 

از لباس‌های ساواش مشخص بود تازه رسیده است

 

_ اصلا نیم ساعت هست رسیدی که بفهمی من دو ساعته حمومم؟

 

انتظار داشت ساواش مثل همیشه کل‌کل کند اما او آرام با گوشه‌ی انگشت قطره‌ی آبِ نوک بینیِ دخترک را گرفت

 

_ فکر کردم حالت بد شده ، نگران شدم

 

لادن ابرو بالا انداخت

 

_ جدیدا زیادی نگران نمی‌شی؟!

 

#part872 ‌‌

 

ساواش آرام بینی‌اش را فشرد و زمزمه کرد

 

_ گربه‌ کوچولوی بی‌چشم و رو

 

لادن کمی خیره نگاهش کرد

 

احساس می‌کرد حرارت بدنش بالا می‌رود

 

ساواش که کمی جلو آمد خودش را عقب کشید و به دیوار تکیه داد

 

آرام پچ زد

 

_ الان نه…

 

ساواش دستش را بالای سرش گذاشت و نزدیک شد

 

_ چرا؟

 

دخترک آب دهانش را فرو داد

 

حتی بدنِ خودش را هم نمی‌توانست کنترل کند چه برسد به ساواش!

 

_ فردا ‌‌… کنکور دارم

 

_ کارمون قرار نیست تا فردا طول بکشه!

 

لادن ناخواسته خندید و سرش را جلو برد

 

ساواش شوهرش بود و تا قبل از برملا شدنِ حقیقت این شیطنت ها ایرادی نداشت

 

دستش را دور گردنش انداخت و به بوسه‌اش جواب داد

 

حس کرد ساواش در حال جدا کردنِ لب‌هایش از صورتش است

 

#part873 ‌‌

 

شاید بعد از او هرگز اجازه نمیداد مردی نزدیکش شود

 

او از همین مرد ها به اندازه‌ی یک عمر زخم خورده بود

 

خیال نمی‌کرد هیچ زمان دیگر راضی شود پای جنس مخالف به زندگی‌اش باز شود

 

ساواش اولین و آخرین بود پس به خودش سخت نگرفت

 

پر از هوس آرام ناله کرد

 

_ بریم رو تخت…

 

ساواش خندید و کمرش را گرفت

 

_ تو که گفتی کنکور دارم؟

 

لادن بی توجه به او لب زد

 

_ بغلم کن

 

ساواش مطیعانه از زمین جدایش کرد و قبل ازینکه روی تخت بخواباندش حوله‌را کنار زد

 

حوله روی زمین افتاد و دخترک دراز کشید اما نفهمید چه اتفاقی افتاد که حس کرد تمام محتویات معده‌اش به دهانش هجوم آورد

 

نتوانست هیچ واکنشی نشان دهد

 

انگار یکی دستش را تا آرنج در حلقش فرو برده و محتویات شکمش را هم می‌زند!

 

با چشمان گشاد شده نیم‌خیز شد ، حتی نتوانست بنشیند

 

تنها سرش را سمت مخالف برگرداند و با تمام توان عق زد

 

#part874 ‌‌

 

ساواش به سرعت موهای بلندش را از دورش جمع کرد

 

_ هیش … هیچی نیست آروم باش

 

دخترک اما نمی‌توانست آرام باشد

 

چهار دست و پا روی تخت برگشت و دوباره عق زد

 

از چشمانش اشک می‌آمد و حلقش به شدت می‌سوخت

 

بالاخره بعد از چند دقیقه حس کرد دیگر هیچ چیز در بدنش باقی نمانده

 

ترسیده هق زد و نفس زنان نالید

 

_ ساواش…

 

ساواش کمرش را گرفت

 

_ هیچی نیست

 

_ دارم میمیرم

 

_ هیش … نمی‌میری

 

_ چه بلایی سرم اومده … خدایا ، شکمم درد میکنه

 

ساواش از روی تخت بلندش کرد

 

دخترک بی حال میان دستانش چشمانش را بست

 

ساواش نگران روی زمین خواباندش و آرام روی صورتش کوبید

 

_ لادن … لادن منو ببین

چشماتو باز کن

 

دخترک به سختی دستِ لرزانش را به پیشانی‌اش رساند و پچ زد

 

_ فکر کنم … فشارم افتاده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x