من از ازدواج با این مرد مطمئن بودم.
صدای عروس رفته گلاب بیاره آلا کمکم منو به خودش آورد.
دوباره صدای عاقد و شنیدم.
_برای بار اخر عرض میکنم!
آیا بنده وکیلم؟!
از داخل آینه نگاه به چهره آرام فرهاد انداختم.
نگاه از آینه های قران روی پام گرفتم و قرآن و بستم.
بوسه ای روش زدم و گفتم:
_با اجازه پدر و مادر و برادرم بله…
صدای دست و جیغ بلند شد.
اما سریع همه ساکت شدن و عاقد از فرهاد پرسید.
فرهاد تنها به گفتن با اجازه بزرگتر ها بله اکتفا کرد.
بالاخره دست و جیغ بالا گرفت و همه مشغول تبریک گفتن شدند!
با همه که احوال پرسی کردیم، فرهاد با لبخند به طرفم برگشت و در گوشم لب زد.
_دیگه شرعی و قانونی زنم شدی!
عمرا اگه بزارم کسی ازم بگیرتت…
لبخندی زدم و مثل خودش لب زدم.
_به قول معروف…
ماهرو کفتر رو بوم توعه!
هر جا بره باز برمیگرده پیش خودت…
#ماهرو
#پارت_597
فرهاد هم خندید و عمیق پیشونیم و بوسید.
اما باز آلای مزاحم بود چه بینمون پرید.
_این کاراتون و بزارید واسه اخر شب زشته الان جلوی مهمونا…
بیا بریم ماهرو…
دستم و کشید و به طرف مجلس زنونه برد.
خداروشکر زنونه مردونه جدا بود.
به کمک آلا شنلم و در آوردم و روی صندلی مخصوص نشستم.
خیلیا وسط مشغول رقص بودن.
با لبخند نظاره گرشون بودم ورود داماد و اعلام کردن.
با خنده به آلا که به طرف در می دویید خیره شدم.
کمی بعد فرهاد اومد.
آلا هماهنگ کرد و به سمتم اومد.
_الان یه رقص دو نفره میرید فیلمبردار فیلمش و بگیره…
الان آهنگ و پلی میکنه…
سری تکون دادم.
با پلی شدن آهنگ لبخند روی لبم نشست.
آهنگ مورد علاقه ام…
آهنگ لواسون از دو یار بود.
مثل شاهی که ملکه اش و…
میبینه… دلم دو تیکه شد…
دست من نیست آخه ببینیدش…
اون چشای با نمکش و…
همه چی ردیفه همیشه بات…
دوتا دیوونه ی الکی شاد…
همه چی همونه که تو میخوای
فقط بگو کجا دلت میخواد…
یهو بزنه شب شه… اسمون واسه مون پر ابر شه…
اصن همه چی خیلی قشنگ شه…
چه شبی بشه وای…
یهو بزنه بارون… یه جیپ قدیمی زیر پامون…
بزنیم بریم سکت لواسون…
چه شبی بشه وای…
با ریتم آهنگ ، چشم تو چشم فرهاد می رقصیدم و خیره مَردم بودم.
که اینقدر قشنگ و مردونه می رقصید.
لبخندی بهش زدم و لب زدم.
_دوست دارم…
اونم با لبخند حرفم و تکرار کرد و بالاخره آهنگ تموم شد.
همه دست زدن و ما هم تو جایگاه مون نشستیم.
_رقصت آنقدر قشنگ بوده و رو نمی کردی ؟!
با حرفی که فرهاد در گوشم زد، با خنده نگاهش کردم.
_مسخره میکنی ؟!
کجای رقص من قشنگه؟
فرهاد دستم و بین دستش گرفت و گفت:
_دل بردی امشب همه جوره از من خانوم…
#ماهرو
#پارت_599
*سه سال بعد*
دستم و روی شکم برآمده ام گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.
این روزا حتی نفس کشیدن هم واسم سخت شده بود!
قطره اشکی روی گونه ام چکید.
با حلقه شدن دستای فرهاد دور شکمم بین گریه لبخندی زدم.
_خانوم من خوبه؟!
سری تکون دادم.
_خوبم…
بوسه ای روی شانه برهنه ام زد و گفت:
_فندوق های بابا چطورن؟!
نگاهی به شکم بزرگم کردم.
دوقلو حامله بودم!
ماه آخرم بود و انقد شکمم بزرگ شده بود و ورم کرده بودم که حد نداشت.
حتی نفس کشیدن هم واسم سخت شده بود!
_اونام خوبن…
اما… دیگه نفسم و بریدن با تکون خوردناشون…
فرهاد با خنده جلوم نشست و بوسه اس روی پیشونیم کاشت و لب زد.
_من به فداتون…
خیلی کم مونده خانومم…
وقتی به دنیا بیان همه سخیتاش از یادت میره…
لبخندی زدم.
راست می گفت.
حتی از فکر بغل کردن دو تا معجزه تو وجودم هم دلم قنج می رفت.
#ماهرو
#پارت_600
_بنظرت من میتونم مامان خوبی واسه شون بشم ؟!
فرهاد موهام و کنار زد و گفت:
_تو قشنگ ترین مامان دنیا میشی ماهی گلی…
با احتیاط فرهاد و به آغوش کشیدم.
تو این چند ماه ثانیه به ثانیه حواسش بهم بود!
تو این ماه آخرم همیشه کنارمه…
_ممنونم فرهاد…
که شدی همه کسم…
دوست دارم مرد من!
فرهاد بوسه ای روی لب های خشکم کاشت و گفت:
_بودنت واسه من زندگیه خانومم…
منم دوست دارم…
لبخندی زدم و از پنجره به دانه های ریز برفی که روی زمین می نشستند،خیره شدم.
من خوشبخت بودم.
برای خودم خوشبخت ترین زن روی زمین بودم چون فرهاد شوهرم بود!
مردی که مرد بود!
مردانگی را از بر بود!
وچقدر خدا رو شکر میکنم که فرهاد و سر راهم قرار داد!
عشق واقعی و نشونم داد!
این زندگی قشنگ و نصیبم کرد!
سرم و رو شونه فرهاد گذاشتم و لب زدم.
_خدایا شکرت…
بابت همه چیز…