رمان ماهرو پارت 134

4.2
(101)

 

 

امشب اصلا حالم خوش نیست ساعت از نیمه شب گذشته اما خواب از چشمام فراریه.

با تیر کشیدن یه دفعه ای شکمم دهانم از درد باز موند.

حس خفگی بهم دست داده بود و نمی تونستم خوب نفس بکشم.

به فرهاد نگاه کردم که کنارم خوابیده بود
حتی نمی تونستم صداش کنم.

باحس تر کیدن چیزی داخل شکمم جیغی بلندی کشیدم که فرهاد سراسیمه از خواب پرید .

حس می کردم چیزی داخل شکمم داره می ترکه و به دنبال اون خروج مایعی رو حس کردم..

فرهاد سریع از جاش بلند شد و کلید برق رو زد…

_یا خدا ماهی خوبی؟چی شدی؟

فرهاد گیج بهم نگاه می کرد
دستپاچه شده بود..
نمی دونست باید چه کار کنه.

یه سختی لب زدم

+فرهاد… زنگ بزن اورژانس… ک.. کیسه آبمه… زودباش.

فرهاد با دستای لرزان گوشیشو برداشت و با اورژانس تماس گرفت…

تا اورژانس اومد و منو به بیمارستان منتقل کردن نیم ساعتی طول کشید.

هر لحظه دردم بیشتر می شد..
اما الان زمانش نبود هنوز دو هفته ای دیگه باقی مانده بود..

.

 

ناله ی بلندی از رو درد کردم که فرهاد نگران و ترسیده دستم رو محکمتربین دستاش فشرد.

_جانم ماهی گلی چیزی نیست قربونت برم.

از شدت درد قطره اشکی رو گونه ام چکید.

فرهاد رو به پرستار با خشم غرید

_پس چی شد این دکتر!؟ کسی غیر از تو، تو این خراب شده نیست؟

پرستار بی نوا ترسیده قدمی به عقب بر داشت همون لحظه دکتر که زن میانسالی بود وارد اتاق شد .

_چه خبرته آقا چرا داد و بیدار راه انداختی؟

فرهاد خواست چیزی بگه که دستش رو فشردم تا سکوت کنه.

دکتر بعد از معاینه رو به دستیارش لب زد

_اتاق عمل رو آماده کنین باید سزارین بشن.

شکمم تیر می کشید همه تنم از عرق خیس شده بود..

به چهره ی زن نگاه کردم و تمام توانم رو جمع کردم

+اما.. هنوز.. دو هفته ای دیگه مونده.

_میدونم عزیزم ولی مجبورین زایمان زودرس داشته باشین چون کیسه آب کاملا ترکیده و این جنین رو به خطر میندازه .

مخصوصا که شما شرایط تون خاص تره و دوقلو باردارین.

با حرفای خانم دکتر ترسیده شکمم رو لمس کردم…
نه من نمی تونستم بچه هام رو ازدست بدم..

این ثمره ی عشق من و فرهاد بود…

مثل این که خانم دکتر دردم رو فهمید که با مهربونی دستم رو گرفت

_نگران نباش عزیزم چیزی نیست. خیلیا هستن که زایمان زودرس دارن و این امر تو مادرای دو قلو یا چند قلو شایع تره.

 

.

 

با شنیدن حرفای دکتر ذر‌ّه ی خیالم راحت نشد بلکه استرس با شدت بیشتری به دلم چنگ انداخت .

متوجه بودم خودم دکترمم.
درسته متخصص زنان نبودم اما اینقدر اطلاعات داشتم.
سزارین برای من خطرناک بود.
جون بچه هام رو به خطر می انداخت.

هر اتفاقی ممکن بود حین عمل سزارین واسم بیوفته.

به خاطر فشار و استرسی که بهم وارد شد دردم بیشتر شد..

سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق درد رو برای خودم قابل تحمل تر کنم
اما فایده نداشت…

نگاهم سمت فرهاد کشیده شد اونم حالش بهتر از من نبود.

من مردِ خودم رو بهتر می شناختم.

دکتر رو کرد سمت فرهاد

_شما باید بیاین برگه های رضایت رو امضا کنین.

قبل از این که فرهاد چیزی بگه لب زدم

+نه نمی خوام.. این.. کار جون بچه هام رو به خطر میندازه.

دکتر شاکی نگام کرد انگار ازدستم کلافه شده بود.

_عزیزم چرا متوجه نیستی ما چاره ی جز سزارین نداریم.
و هر چه بگذره جون بچه هات بیشتر به خطر می افته.

دوباره رو کرد سمت فرهادو حرفاش رو ادامه داد.

_شما هم بهتره هر چه زودتر برگه های رضایت رو امضا کنین.

من همه تلاشم رو می کنم اما خدا نیستم.

دکتر حرفاش رو زد و از اتاق بیرون رفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x