رمان ماهرو پارت 143

4.2
(36)

 

 

 

هوووف این چند روزه خیلی سرم شلوغه.

 

وهمش به بچه ها در گیرم.

فرهاد هم که صبح میره و شب دیر وقت بر میگرده یا اصلا بعضی شب ها خونه نمیاد.

 

نمیدونم چه خبره آخه فرهاد از این عادتا نداشت که خونه نیاد.

 

وقتس هم که میاد بد خلق و عصبیه و نمیشه باهاش دو کلوم حرف زد.

 

آهی سردی می کشم و نگاههم رو به آلما میدوزم.

 

این چند روزه خیلی بی قراری می کنه و احساس می کنم این چند روز یکم پوستش زرد رنگ شده.

 

با صدای مامانم رشته افکارم پاره میشه

 

+جانم مامان چیزی گفتی!؟

 

مامان یکم چب چب نگام می کنه و لب میزنه.

 

_حواست کجاست دختر؟ میگم این بچه چرا رنگ به رو نداره، چرا اینقدر رنگ پریده به نظر می رسه؟

 

با دقت به آلما نگاه می کنم و وقتی سفیدی چشماش و زرد رنگ می بینم وحشت می کنم.

 

چرا خودم دقت نکرده بودم ممکنه یرقان (زردی) بگیره.

خیر سرم دکترم.

 

_مامان باید برم. با عجله آماده شدم و راه افتادم سمت بیمارستان

 

 

 

.

 

 

صدای دکتر هنوزم تو سرم می چرخه

 

_خانم، چطور همچین بی احتیاطی کردین؟ چرا مراقب بچه تون نبودین خودتون میدونین که زایمان زودرس داشتین و باید بیشتر مراقبشون باشین مخصوصا دخترتون.

.

 

باورم نمی شد هم چین بی احتیاطی کرده باشم.

 

چونه ام رو زانو هام میذارم و به آلمای که درون اون دستگاه شیشه ی ست خیره میشم.

 

اشکام می ریزه.

باورم نمیشد من چه کار کردم؟

 

با صدای فرهاد سرم و بلند می کنم و نگاش می کنم.

 

_سلام، چی شده؟

 

اشکام رو پاک می کنم و از جام بلند میشم.

هیچی نمیگم و فقط نگاش می کنم ازش دلخور و ناراحت بودم.

اون حق نداشت تو این وضعیت منو تنها بذاره.

 

_ماهی چرا چیزی نمیگی؟ میگم چی شده؟

 

تن صداش از حد معمول بالاتر بود.

 

پوزخندی میزنم

 

+چرا می پرسی چی شده؟ برات مهمه؟

 

فرهاد یکه خورده نگام می کنه و ناباور زمزمه می کنه.

 

_چی؟

 

 

 

 

.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x