رمان ماهرو پارت 138

4.2
(83)

 

با چشمای اشکی از پشت شیشه به بچه هام خیره میشم.

بدنشون برای اون همه سیم و دستگاه که بهشون وصل بود زیادی کوچک به نظر می رسید.

حالم خوب نبود از یه طرف زیر شکمم تیر می کشید
از یه طرف دیگه برای بچه هام نگران بودم.

مثل این که فرهاد حالم رو فهمید دستش رو دور کمرم حلقه کرد تا نیوفتم.

سرم رو شونه فرهاد گذاشتم و با هق هق گفتم

+من.. حتی.. نتونستم.. مراقب بچه هام باشم.
من چجور مامانی.. هستم.
بچه های بیچاره ی من.. چه گناهی کردن!؟

فرهاد کمرم رو محکمتر می گیره و زمزمه می کنه

_هیس ماهی دیگه این حرفا رو نزن تو بهترین و قوی ترین مامان دنیایی

خداروشکر حال بچه ها هم خوبه.

+فرهاد نمیذارن بریم داخل اتاق؟ میشه برم از نزدیک ببینمشون؟

میخوام دستای کوچولو شون تو دستم بگیرم.

_نه عزیم نمیشه شما هنوز خودت حالت خوب نیست.
بعدا میایم دیدنشون، بهتر حالا بری استراحت کنی.

هر چقدر به فرهاد اصرار می کنم قبول نمی کنه و منو به اتاقم بر می گردونه.

 

.

بالاخره یه هفته ی طاقت فرسا گذشت
هفته ی که هر لحظه اش برام مثل یه قرن گذشت.

بالاخره امروز پسرم رو میاوردن پیشم اما دختر قشنگم باید کمی بیشتر تو بخش میموند.

مشکل تنفسی داشت و کمی ضعیف بود.

با صدای پرستار رشته افکارم پاره میشه و با عشق به اون موجود کوچولویی داخل شیشه نگاه می کنم.

_من اومدم مامانی!
اصن نمی دونستم باید چه کار کنم وفقط به اون موجود کوچولو زل زده بودم خیلی ضعیف به نظر می رسید.

حتی حرف فرهاد هم باعث نشد نگاهم رو از پسر کوچولوم بردارم.

_به چی زل زدی ماهی، بگیرش بغلت دیگه یه هفته منتظر این لحظه بودی.

نه نمی تونستم این کار کنم اگه می افتاد چی؟ اگه حالش بد می شد چی؟

مثل این که پرستار حالم رو درک کرد چون خنده ی کرد و با احتیاط بچه روبلند کرد و گذاشت تو بغلم.

_نگران نباش عزیزم پسرکوچولوت قوی تر از این حر فاست

با عشق خیره ی موجود تو بغلم میشم سرم رو خم می کنم و با احتیاط بوسه ای رو صورت کوچولوش میذارم.

بوی تنش رو نفس می کشم و قطره اشکی سمجی رو گونه ام سُر می خوره

از ته دلم از خدا تشکر می کنم.

 

.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x