رمان مربای پرتقال پارت 172

4.4
(36)

 

 

ناباور لب می‌زند:

 

– نه… نباید حامله بشم.

 

بچه ی بدون پدر را باید چه می‌کرد.

هاج و واج به مهرانه نگاه می‌کند و ترسیده می‌گوید:

 

– خاله چه خاکی تو سرم کنم اگه حامله باشم؟

 

مهرانه اول با تردید می‌پرسد:

 

– صیغه بودین؟

 

سرش را آرام تکان می‌دهد.

 

– آره…

 

مهرانه نفسش را با خیال راحت بیرون می‌فرستد.

 

– برو فعلا یه آزمایشگاهی چیزی. آزمایش بارداری رو همین الان هم می‌تونی بری بدی. نمی‌خواد ناشتا باشی. بوگو جوابش هم سریع بدن بهت.

 

سوگند مثل خواب زده ها از جا بلند می‌شود.

همانطور که لباس می‌پوشد می‌گوید:

 

– آره… بعد… اگه حامله بودم… باید سقطش کنم؟

 

مهرانه بی حرف نگاهش می‌کند.

می‌داند دارد هذیان می‌گوید.

می‌داند انقدری سیاوش را دوست دارد که حتی اگر خودش نباشد، دلش نمی‌آید بچه‌اش را از بین ببرد.

 

 

 

سوگند وحشت زده روی صندلی می‌نشیند و بی اختیار بغضش می‌ترکد و بلند بلند گریه می‌کند.

 

این اتفاق هر چند قابل پیش‌بینی بود اما باز هم موثق شدنش، شوکه‌اش کرده بود.

 

متصدی بیچاره نگران سمتش می‌آید و لیوان آبی دستش می‌دهد.

 

– عزیزم؟ شوکه شدی حتما… این آب رو بخور. همسرت کجاست صداش کنم؟

 

همین سوال، داغ دلش را دوباره تازه می‌کند.

گریه‌اش شدت می‌گیرد و می‌نالد:

 

– کدوم شوهر؟

 

متصدی مات نگاهش می‌کند.

 

نمی‌داند در این مواقع باید چه دلداری‌ای بدهد.

 

فقط سوگند را در آغوش می‌کشد.

 

– درست می‌شه عزیزم. غصه نخور.

 

مهرانه به محض دیدنش، تا ته ماجرا را می‌خواند.

 

بی حال روی نزدیک ترین مبل می‌نشیند.

 

– یا صاحب صبر… حامله‌ای نه؟

 

 

سوگند با چشمان پف کرده سری تکان می‌دهد.

 

– حالا چیکار کنم خاله؟

 

– برو تهرون. برو پیش پدر شوهرت. بهش بوگو. این بچه مال تو تنها نیست که خودت تنها براش تصمیم بگیری.

 

کم کم داشت می‌شد دو ماه از رفتنش.

حالا باید برمی‌گشت.

 

نه برای حل کردن مشکلات قبلی.

برای دادن خبر بارداری‌اش به جهانگیر.

 

سیاوش را چه می‌کرد؟

 

زنِ سیاوش را چه؟

 

حتی فکر کردن به این قضایا هم قلبش را به در می‌آورد.

باید می‌رفت.

حق با مهرانه بود.

 

یک بار تنهایی تصمیم گرفت بود، یک خاندان را بهم ریخته بود.

این دفعه، نمی‌توانست خودش تنهایی برای موجودی که از وقتی خبر بودنش را شنیده بود، مهری در دلش افتاده بود، تصمیم بگیرد!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x