رمان مربای پرتقال پارت165

4.3
(56)

ی‌اش را از جیبش بیرون می‌کشد.
با دیدن تماس های متعدد از دست رفته‌ی جهانگیر با استرس شماره‌اش را می‌گیرد.

سیاوش در سکوت نظاره‌اش می‌کند و دست آخر به حرف می‌آید:

– چی شده؟ باز چه نمایشی دادی آرش؟

آرش انگشت اشاره‌اش را جلوی بینی‌اش می‌گیرد.

– هیچی نگو…

همان موقع جهانگیر جواب می‌دهد.
صدای فریادش در گوش آرش می‌پیچید.

– تو می‌خوای منو بکشی آرش؟ یه جو عقل تو اون کله‌ت نیست تو؟

آرش با صورت مچاله شده گوشی را از گوشش فاصله می‌دهد.

– بابا آروم باش. سیاوش رو آورده بودن بیمارستان اومدم ببینم چی شده.

این را صرفا گفت تا جلوی مواخذه‌های بعدی جهانگیر را بگیرد.

سیاوش چشمش را برایش گرد می‌کند و با دست اشاره می‌زند که:

” خاک تو سرت! ”

از آن سمت خط طولانی می‌شود.
آرش با استرس می‌گوید:

– وا. خاک به سرم… سیاوش فکر کنم سکته کرد. بابا؟

سیاوش که خودش هم قربانی یک ضرب خبر دادن آرش شده بود، چشمش را با درد می‌بندد و تیغه‌ی بینی‌اش را می‌فشارد‌.

– آخه ابله… یه بچه دو ساله هم شعورش می‌رسه نباید اینجوری خبر بدن!

صدای جهانگیر با مکث بلند می‌شود:

– اون…. اون صدا سیاوش بود؟

آرش نفسش را آزاد می‌کند.

– آره بابا… ترسوندیم. گفتم بیمارستانه نگفتم مرده که!

سیاوش بی رمق دستش را دراز می‌کند و می‌گوید:

– بده من گوشی رو… ادامه نده آرش.

آرش با سر تایید می‌کند.
خودش هم موافق است که در مدیریت بحران کارش افتضاح است!

– بابا یه لحظه، گوشی رو می‌دم سیا باهات حرف بزنه.

 

– الو؟

– سیاوش خوبی؟ چی شدی بابا؟ چرا بیمارستانی؟

جهانگیر واقعا نگران بود.
اتفاقاتی که برایشان پی در پی افتاده بود زیادی پر تنش بود.

عروسی پسر ارشدش کنسل شده بود.
عروس فرار کرده بود.
و حالا فهمیده بود پسرش روی تخت بیمارستان است.

سیاوش نفسی گرفت و با صدایی مغموم و گرفته گفت:

– سلام بابا… چیزی‌ نیست. سرعتم بالا بود… خوردم به یه ماشینی.

به ماشینی نخورده بود، در اصل شاخ به شاخ شده بود و اگر به لطف ماشین خارجی و گران قیمتش نبود، معلوم نبود الان چه بر سرش آمده بود!

خدا به جهانگیر رحم کرده بود که امروز دیگر بلایی بر سر سیاوش نیامده بود.

جهانگیر هول گفت:

– آدرس بیمارستان رو بده الان میام.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
5 روز قبل

کاش میفهمیدم فاز نویسنده چیه سه ساله داره این رمانو کش میده اینم وضعیت پارت گذاریش😕😕

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x