رمان هیلیر پارت 186

5
(3)

 

 

میلیونی خرج می کردن و من می دونستم با نوشته های دبیرستانم حتی تا ده نفر اولم نمیرم چه برسه به سه نفر…

با اعصاب خراب برگشتم پیش نوا.
سر و کله زدن با این بچه ها خیلی راحت تر از سر و کله زدن با آدم بزرگایی بود که منو نمی فهمیدن!

از وقتی مجبورم کرده بودن نمونم توی خونه و به خیالشون تموم تمرکزمو بذارم روی اهنگ جشنواره ام حتی یک -ثانیه هم توی خونه نمونده بودم!

خونه اگر می موندم از فکر و خیال دیوونه می شدم…

زدن نوا که تموم شد با لبخند براش دست زدم و گفتم:

– این شد یه قطعه درست حسابی! آفرین عزیزم…

با غرور بلند شد و تعظیم کرد که باعث شد از خنده ریسه برم.
نوا از همه شاگردام باحال تر. و با استعداد تر بود! این بچه یه چیزی می شد حتما!

از خونه اشون که زدم بیرون تاکسی گرفتم که برم طرف مزون. خدا رو شکر که صبحش رفته بودم حمام…
به محض این که رسیدم دیدم یه تکاپوی عجیبی توی مزونه…. هر کی می رفت یه طرف و هر کسی یه چیزی دستش بود…
منو که دیدن همه برگشتن طرفم و همهمه بیشتر شد…

🎆HEALER
🖤#PART_899

 

یکی از کسایی که اونجا بود اومد طرفم و گفت:

– بلاخره اومدین خانم شارافت!

لبخندی به شارافت گفتنش زدم و گفتم:

– سلام. برای پروی لباسم اومدم….

یه خانم خیلی خیلی شیک پوش که موهای کوتاه پسرونه داشت اومد طرفم و گفت:

– سلام عزیزم. بیا بریم من راهنماییت می کنم.

دنبالش راه افتادم. حالم بد بود، این جا واقعا یکی از گرون ترین جاهایی بود که میشد ازش لباس بخری… و بعد بچها داده بودن لباس من رو طراحی کنن. برای اون تیکه کاغذای دبیرستانی…

خانمه گفت:

– ما یک هفته تمام شبانه روز پای لباس شما بودیم. بچها تقریبا یک هفته ست نخوابیدن. تیم ما برای دوختن این لباس خیلی زحمت کشیدن

با خنده و شوخی پرسیدم:

– حتما لباس گرون قیمتی شده؟

میخواستم ببینم تا چه حد باید وجدان درد بگیرم… خانمه خندید و گفت:

– بعد از لباسی که برای لیدی گاگا طراحی کردیم و بعد از لباس مراسم مت گالای کندال جنر این لباس گرون قیمت ترین لباسمونه… اگر ویل اجازه می داد به جای نگیناش الماس کار بذارم راضی تر بودم ولی….

دیگه نمیشنیدم چی داره میگه! گدگندشو بالا اورده بودن دیگه!
چرا باید برای منی که خودشون فهمیده بودن هیچی بارم نیست این قدر خرج می کردن؟

خانمه دستمو گرفت و گفت:

– همین جا منتظر باش، بچه ها دارن تن مانکن می کننش. میخوام از ری اکشنتون فیلم بگیرم، مشکلی نیست؟

ترجیح می دادم گریه کردنم رو کسی نبینه… گفتم:

– نه اگه ممکنه فیلم نگیرین.

رو به روی من توی یه اتاق بزرگ با کف شطرنجی زمین، یه پرده بزرگ سر تا سری بود که نصف اتاقو پوشونده بود.
پشتش صدای ریز ریز حرف زدن و پاشنه چندتا کفش می اومد.

من با کفش اسپرت و هودی اومده بودم!

– آمادست…!

PART_900

 

خانمه رو کرد به من و پرسید:

– آماده ای؟

نه!
دلم می خواست فرار کنم. با این حال چون چاره ای نداشتم گفتم:

– بله!

اما قبل از این که خانمه دستور بده پرده ها رو بکشن کنار گفتم:

– یه لحظه، یه لحظه…

خانمه متعجب برگشت سمتم… گفتم:

– لازمه قبلش بگم من از اون مدل آدمایی نیستم که لباسای عجیب غریب بپوشما…

خانمه سری تکون داد و گفت:

– سلیقه شما توی لباس پوشیدن کاملا از مراسمایی که توش حاضر شدین بررسی شده.

گفتم:

– خیلی هم نمیخوام باز باشه! واقعا جدی میگم…

دلم نمیخواست با لباسایی مثل لباسایی که سلبریتیا میپوشن برم به اون مراسم! اونا خیلی باز بودن! من در حد دکلته و اینا مشکلی نداشتم ولی باز ترشو نمیخواستم…

خانمه گفت:

– اتفاقا لباس شما از این لحاظ کاملا اوکیه!

پرسیدم:

– اگر ناراضی بودم عوضش می کنید؟

با خوش رویی گفت:

– البته! شما یه مورد سفارش شده این!

ای سفارشی و زهرمار…

– حالا حاضرین؟ میخواین ببینینش؟

مضطرب سری تکون دادم. خانمه لبخندی زد و بلند گفت:

– بچه ها…

و یه آن مثل فیلما پرده ها رفت کنار…
و من با دیدن منظره اون طرف پرده مات موندم! ماتِ مات!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x