رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۰

5.3
(9)

 

 

دستم رو روی شونه‌اش فشردم و لب زدم

 

+ من واست یه خونه کرایه میکنم یا نه از دخترم مراقبت کن جاش جای خواب بهت میدم قبوله؟

 

غمگین سری تکون داد که با هم روی نیکمت نشستم و از لیندا گفتم

 

+ دخترم خیلی با شعوره و مهربونه مادر نداره و تک فرزند منه میخوام بهش آموزش بدی آشپزی یا هرچی بلدی عوضش منم ساپورتت میکنم از هر نظر درس خوندی؟

 

نگاهش رو به آسمون داد و گفت

 

_ آره دانشگاهم!

 

خوبه‌ای گفتم و دستم رو توی جیبم فرو بردم

 

+ باید بهش زبان یاد بدی یادت نره میخوام دختر یه خانوم متشخص بار بیاد نه بی تربیت!

 

نیشخندی زد و با گره‌ی شالش بازی کرد

 

_ مگه نمیگی با شعوره؟ یه خانم باشعور بی تربیت نیست و نمیشه…

 

هومی گفتم و شماره‌ام رو بهش دادم. سمت اتاق لیندا رفتیم و دختره گفت

 

_ اسمت چیه؟ دخترت اسمش چیه؟ من پروانه ام

 

سری تکون دادم و با لبخندی به لیندا خیره شدم داشت به هوش میومد

 

+ اسمم حامین و دخترم لینداس! لیندا بابا؟

 

لیندا آروم بهم خیره شد و گفت

 

_ تو کی هستی؟ من کجام؟ من کیم؟

 

 

 

با چشم‌های گشاده بهش خیره شدم که به پروانه نگاهی انداخت

 

_ تو دیگه کی؟ من نمی‌شناسمتون…

 

روی صورتش خم شدم و داد زدم

 

+ من که باباتم رو نمیشناسی؟ لعنت بهم… کاش دستم میشکست اخ خدا…

 

صورتش رو نوازش کردم و بغض توی گلوم نشست

 

_ نه نمیشناسمت! قیافت رو به یاد نمیارم…

 

داد زدم

 

+ دکترررررررررر! بچم چیزی یادش نمیاد حافظه‌اش رو از دست داده!

 

پروانه شوکه روی صندلی نشست و لیندا لبش رو گاز گرفت. به سینه‌ام مشت کوبیدم و قلبم توی دهنم می کوبید

 

_ تشنمه!

 

لیوانی رو پر آب کردم که خندید و آب رو خورد. آب توی گلوش پرید و به سرفه افتاد ترسیده بلندش کردم و پشت کمرش زدم

 

+ الان دکتر میاد

 

سمت در رفتم که لیندا آخی گفت و دستش روی باند روی سرش نشست

 

_ خوراکی پیدا نمیشه؟

 

شکمویی نثارش کردم که دکتر اومد و چکش کرد.

 

_ جناب وضعیت نرماله و ضربه خیلی کم بوده باید عکس برداری بشه تا نظرم رو بگم!

 

سری تکون دادم و دست لیندا رو توی دستم گرفتم و بوسیدم.

 

+ هر کاری لازم باشه انجام میدم تا به خاطر بیاری منو توله!

 

 

لیندا

 

لبخندی زدم و رو به مردی که خودش رو بابام معرفی کرده بود لب زدم

 

_ منو میبری بیرون؟ میخوام برم پارک و تاب بازی

 

لبخند سردی زد و با خستگی گفت

 

+ اره تا دایه‌ات بیاد میریم…

 

سری تکون دادم که دستم رو گرفت و دختر جوونی نزدیکمون شد صورتش سرخ شده بود

 

_ بریم دیگه…

 

بابا اخم کرده دست زیر چونه‌ی دختره برد

 

+ صورتت چی شده؟

 

دختره سری به طرفین تکون داد و اخم کردم

 

_ کار صاحبخونمه اذیتم کرد منم زدمش اونم…

 

رگ‌های پیشونی بابا بالا اومد و هوار زد

 

+ بهت دست زد؟ پروانه نگران نباش لیندا رو ببر پارک میرم پارش میکنم!

 

نگاه خشنی به پروانه انداختم و رو گرفتم. سمت تاب رفتم و پروانه داشت هلم میداد

 

غرید

 

_ دستت رو بکش!

 

پروانه جا خورده بهم خیره شد و لب برچید.

 

_ وا مگه چیکارت کردم؟ بابات تو رو دست من سپرده خانم کوچولو…

 

از بین دندون‌های بهم چفت شده‌ام غریدم

 

_ کوچولو خودتی نه من! تو میخوای جای مامانم رو بگیری من نمیذارم

 

 

با چشم‌های گشاده بهم خیره شد و یهویی داد کشید

 

_ خفه شو بچه! من خودم عشقم رو از دست دادم نیازی به عشق دوباره ندارم…

 

زبونم رو واسش درآوردم که بابا گفت

 

+ چتونه شماها؟ کل پارک صدای شما رو برداشته!

 

دست به بغل گفتم

 

_ میخوای زن بگیری؟ اونم پروانه رو؟ خجالت بکش بابا…

 

جفتشون با چشم‌های گشاده خیره‌ام شدن که هق هق کنان سمت ورودی پارک رفتم

 

+ وایسا بچه!

 

هق زدم و جلوم تار شد. بابا و پروانه صدام میکردن جلوی خیابون ایستادم و قدم اول رو برداشتم که صدای جیغ پروانه گوشم رو پر کرد

 

ماشینی نزدیکم شد و شوک زده جیغ زدم. دستی قدرتمند هلم داد و یهویی روی زمین افتادم. از درد ناله کردم و حس کردم سرم خون اومد.

 

+ آقااااا! حالتونن خوبه…؟!

 

پروانه بابا رو تکون میداد و جیغ زده با چشم‌های تار تن دردمندم رو کنار بالا کشیدم

 

_ باباییی…

 

مردم دورمون جمع شدن و بابا با ناله‌ای پاشد بغلم کرد

 

+ جانم دخترکم هشش!

 

پروانه رو هم توی بغل گرفت و با حسادت بهش خیره شدم. یکی آب دستمون داد و چندنفر سمت راننده رفتن.

 

پروانه با گریه به بابا کمک کرد بلند شه

 

_ من متاسفم…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5.3 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x