آوش اندکی سرش رو عقب کشید و پلک هاشو بست … و نفس عمیقی کشید . انگار تا بی نهایت خسته بود … و دیگه بار این خستگی رو نمی تونست بکشه !
– من دیگه خسته شدم پروانه ! اول سیاوش … بعد پدرم … حالا مادرم… ! … هیچ خبر خوشی قرار نیست به من برسه؟
مکثی میون کلماتش افتاد … باز گفت :
– همه ی اینها به کنار ! وقتی به دلیل سکته ی مادرم فکر می کنم … مغزم داغ میکنه ! باورم نمیشه …
پروانه با عذاب وجدان گفت :
– بهت گفته بودم مادرت اجازه نمیده …
آوش سنگین پاسخ داد :
– با این اتفاق بیشتر مصمم شدم که بعد از ازدواج ازش جدا بشیم …
حالتی ناباور در نگاه پروانه نشست .
– چی میگی ؟ … مادرت اجازه نمیده ! اگه ازت جدا بشه … حالش بدتر میشه حتی !
عضلات فک آوش منقبض شد . می دونست … اما حالا برای جدا شدن از مادرش مصمم تر شده بود ! می دونست خورشید برای خاطر اون چه کارهای خطرناکی کرده بود … می دونست از این بعد هم می تونه کارهای بدتری انجام بده ! می خواست پروانه رو … رها رو برداره و ازش دور کنه ! …
– به این چیزا فکر نکن ! من درستش می کنم !
و بعد با نفس عمیقی … خواست بحث رو تغییر بده :
– از چهار برجی چه خبر ؟ رها خوبه ؟!
۷۶۸
پروانه کوتاه پاسخ داد :
– خوبه !
بزاق دهانش رو قورت داد و موهاش رو پشت گوشش زد . می خواست در مورد پدرش با آوش صحبت کنه … اما حالا موقعیت درستی نبود . می دونست صحبت کردن در مورد پدرش … در این شرایط فقط آوش رو خشمگین تر می کرد . فکر کرد باید صبر کنه … .
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو در سرتاسر فضای بیمارستان چرخوند . سلمان رو دید که بسیار دورتر از اونها به دیوار تکیه زده بود و نگاهش رو به پایین …
و همون وقت پرستاری آوش رو صدا کرد :
– جناب امیر افشار … تشریف میارید چند لحظه ؟
آوش دستش رو روی دست پروانه فشرد و بعد از جا برخاست . نگاه نگران پروانه همراهش بالا کشیده شد :
– چی شده ؟
نگران شده بود … شاید خبر بدی در مورد سلامتی خورشید رخ داده بود . آوش آروم بود :
– چیزی نشده … باید با دکتر حرف بزنم . تو برگرد خونه ! اینجا منتظر نمون !
پروانه سری تکون داد . آوش چرخید و ازش دور شد .
پروانه تا وقتی آوش در پیچ راهرو از چشم دور نشده بود ، قدم هاشو با نگاه دنبال کرد … بعد از روی نیمکت بلند شد .
با شونه هایی پایین آویخته، نگاهی غمگین … .
از کنار سلمان عبور کرد . سلمان هنوز سرش پایین بود و اینقدر فرو رفته در افکارش … که پروانه رو ندید . یا شاید تظاهر می کرد که ندیده