رمان پروانه ام پارت 179

4.2
(47)

 

 

 

– چون احد یک آدمِ مسمومه ! جنایتکاره ! عوضیه ! می دونم به پروانه حس گناه می ده تا طبق میلش پیش بره ! … من نمی خوام خانواده ام بازیچه ی اون قاتلِ کثافت باشه !

 

سلمان لحظه ای سکوت کرد … و باز با تردید گفت :

 

– آدم بدیه … اما شاید برای دخترش، بابای خوبی بشه !

 

آوش گفت :

 

– بابا ؟ چه بابایی ؟! … احد کِی بابای پروانه بوده ؟!

 

تکیه اش رو از دیوار گرفت و به سمت سلمان چرخید . با چشم هایی که با دقت و سوظن ریز شده بود … ادامه داد :

 

– برای من جالب شد … تو چرا این چیزا رو میگی ؟ … تو که از همه چیز خبر داری ! … اصلاً نمی فهمم !

 

سلمان بزاق دهانش رو قورت داد . سخت بود زیر اون نگاه، خونسرد باقی موندن … سعی کرد پاسخ قابل قبولی در ذهنش سر هم کنه :

 

– هیچی ! فقط … انگار دلم سوخت ! احد هم آدمه بلاخره !

 

نگاه عجیب آوش ادامه داشت … و سلمان هول کرده نزدیک بود اعتراف کنه چند روز قبل پروانه رو با احد دیده . اما صدای گفتگوی خانم ها اونو از رنج پاسخگویی نجات داد … .

 

اول از همه پروانه و آهو بیرون اومدند . دوشادوش همدیگه قدم برمی داشتند و سخت مشغول گفتگو … .

 

سلمان از خدا خواسته گفت :

 

– برم در ماشین رو برای خانما باز کنم !

 

و دوید و زودتر از بقیه از پله های باغ میوه پایین رفت .

 

 

 

 

آوش نگاه می کرد به اون دو نفر … . به پروانه ی زیباش که موهاشو پشت سر جمع کرده بود و پیراهنی به رنگِ عنابی به تن داشت … و گردنبندِ یاقوت کبودش همچنان وفادارانه دور گردنش می درخشید … .

 

زیر چشمی نگاه کرد به آوش … اما سر بالا نبرد . آهو به طرف آوش چرخید و دستِ لاغر و دستکش پوشیده اش رو به نشانه ی خداحافظی در هوا تکون داد .

 

آوش سعی کرد لبخندکی بزنه و در پاسخ، سری تکون بده .

 

بعد از اونها مطهره و جواهر بیرون اومدند . رها بین دست های مطهره بود . پیراهنی زیبا و چیندار به تن داشت و موهای نرمش زیر کلاهیِ پارچه ای و سفید پوشیده شده بود .

 

جواهر رو به آوش چیزی گفت :

 

– با اجازه تون آقا !

 

آوش صدای اونو نشنید . حواسش همراه پروانه رفته بود !

 

رفت و لبه ی طارمی ایستاد و به پایین نگاه کرد . از پروانه دلخور بود … اما دلتنگش هم بود ! دلتنگِ نگاه های گرم و شرمزده اش … لبخندهایی که سعی داشت پنهان کنه اما اثرشون در نگاهش باقی می موند … دلتنگِ تمام وجودش !

 

دلش شور می زد و نمی دونست چرا ! می خواست جلوی رفتنشون رو بگیره . اما هیچ کاری نکرد … .

 

سلمان دربِ عقب ماشین رو باز گذاشته بود … . اول آهو سوار شد … و بعد پروانه …

 

قبل از سوار شدن سر بالا گرفت و نگاهش گره خورد در نگاه آوش …

 

یک لحظه ی کوتاه … و بعد سوار شد !

 

آوش احساس کرد قلبش درون سینه اش مچاله شده ! …

 

 

 

 

 

***

 

بازارچه ی خیریه ی شهر … شلوغ و پر سر و صدا بود ! زنان روستایی در ردیف های منظم بساط فروش پهن کرده بودند و با صدای بلند تبلیغ اجناسشون رو می کردند .

 

صدای درهم و برهمِ جیغ زنان، تمام گوش های پروانه رو پر کرده بود :

 

– آی جوزِ تازه داریم بیا ! … جوز تازه ! …

 

– ترشیِ تند و تیز دارم ! … بیا ترشی ببر ! شوری ببر !

 

– حصیر ببر ! بدو بدو حصیر ببر ! قیمت مفته ! دو تا بخر چهار تا ببر !

 

پروانه دو شا دوشِ آهو قدم بر می داشت . رها داخل کالسکه اش بود و با هوشیاری به اطراف نگاه می کرد . اطلس و جواهر و مطهره پشت سرشون فدم برمی داشتند .

 

پروانه نگاه های دیگران رو روی خودشون احساس می کرد .

 

زنی با صدای بلند اونو خطاب قرار داد :

 

– ارباب زن خیلی خوش اومدین ! … قدم سر چشم ما گذاشتین ! … بفرمایید شیرینی مهمانِ بنده !

 

پروانه لبخند زد و از ظرف شیرینی که به طرفش گرفته بودند، یکی برداشت و به دهان برد . متوجه شد که زن روستایی با اشتیاق نگاهش می کرد و منتظر تاییدی …

 

پروانه گفت :

 

– خیلی طعمش خوبه ! خدا برکت بده به روزیتون !

 

و به اطلس گفت کمی از شیرینی ها رو بخره .

 

نفر بعدی ترشی فروش بود و پروانه باز از اون خرید کرد .

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان مهکام

خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x