۴ دیدگاه

رمان پینار پارت ۶۰

4.3
(102)

 

 

 

 

 

 

 

 

جلوی میز طاهری ایستاد و سعی کرد خونسرد به نظر برسد.

 

– سلام، لطفا به مهندس بگید من اومدم.

 

طاهری سر بلند کرد و سوهان ناخنی که در دست داشت را روی میز گذاشت.

 

کمی خودش را جلو کشید.

چشمانش را ریز کرد و یک تای ابرویش را بالا داد.

 

– سلام عزیزم، اومدین بالاخره؟!

 

کاش دخترک می‌فهمید روز خوبی را برای کل‌کل با یگانه انتخاب نکرده است!

امروز یگانه اصلا حال و حوصله‌ی دهان به دهان کردن با این یک نفر را نداشت!

 

با عصبانیتی مشهود پاسخ داد:

 

– نه هنوز توی آسانسورم!

 

و دستانش را به سینه زد.

 

– خب حتما اومدم که داری من‌و می‌بینی، گلم!

 

«گلم» آخر جمله‌اش را غلیظ و با حرص ادا نمود.

طوری که از بغلش هزار تا فحش «ک» دار و زیر نافی بیرون می‌زد!

 

طاهری لبخندی حرصی زد:

 

– ها ها ها، خندیدم!

چقدر شما با نمک بودی ما خبر نداشتیم، گلم!

 

او نیز «گلم» را جوری گفت که تمام آن فحش‌های نهفته‌ای که یگانه به سمتش حواله کرده بود را پس بدهد!

 

شده بودند مثل بچه‌هایی که دعوا می‌کنند، لج می‌کنند و آخرش هم دستشان را بالا می‌گیرند و می‌گویند: (آیینه، آیینه.)

 

یگانه چند ثانیه پلک بر هم نهاد تا آرامش متلاطم و در هم ریخته‌اش را مجدد بازسازی نماید.

 

مبادا حرفی بزند که نیامده شر به پا شود و این طاهری مظلوم نما با سواستفاده از موقعیت پیش آمده بیشتر از قبل چهره‌ی یگانه را نزد کاویانی و دیگران خراب نماید.

 

 

 

 

 

یگانه چند باری نفس عمیق کشید و چشمانش را باز کرد.

لبخندی اجباری بر لب نشاند و گفت:

 

– می‌شه لطفا به مهندس اطلاع بدی عزیزم؟

 

طاهری که به خیال خودش جرقه‌ی دعوا را زده بود و توقع رفتار بدی از یگانه داشت، با شنیدن این حرف‌ها و دیدن چهره‌اش با آن لبخند هرچند اجباری، تیر خود را به سنگ خورده دید!

 

با لحنی شکست خورده پاسخ داد:

 

– چند لحظه صبر کن.

 

با ناز و اطوار فراوان گوشی تلفن را برداشت و داخلی کاویانی را گرفت.

هر چه می‌توانست عشوه در صدایش ریخت و گفت:

 

– مهندس…

 

یگانه دلش می‌خواست دست بی‌اندازد دور گلوی او و آنقدر فشار دهد که این عشوه‌ها از هفت جایش بیرون بزند ولی فقط به زدن همان لبخند کذایی بسنده کرد.

 

طاهری پشت چشمی برای یگانه نازک کرد و در حالی که ناخن‌های بلند لاک زده‌اش را با دقت بررسی می‌کرد ادامه داد:

 

– مهندس جان خانم توحیدی اومده، بفرستمش تو؟

 

یگانه نفس‌های عمیق می‌کشید و مدام در ذهنش از ده به یک به صورت معکوس می‌شمرد تا کنترلش را از دست ندهد.

 

دخترک هیچی ندار جوری حرف می‌زد انگار یگانه خدمتکار خانه‌شان است!

 

ثانیه ای بعد طاهری (چشم) پر از نازی گفت و گوشی را قطع کرد.

 

بدون اینکه نگاهی به یگانه کند، سوهان ناخنش را برداشت، صندلی‌اش را عقب هل داد و پا روی پا انداخت.

 

– برو تو.

 

 

 

یگانه لبش را گاز گرفت تا حرفی نزند.

برخلاف همیشه که حداقل یک تشکر سرسری می‌کرد،این بار بدون تشکر با چند قدم خودش را به در رساند.

 

پشت در ایستاد، مانتویش را صاف کرد، مقنعه‌اش را مرتب نمود، گلویش را صاف کرد و بعد دو تقه به در زد.

 

صدایی مبنی بر اجازه‌ی ورود نشنید ولی دیگر نمی‌توانست منتظر بماند، در را گشود و وارد شد.

 

فوری در را پشت سرش بست و تا برگشت با حامی کاویانی سینه به سینه شد!

درست پشت سرش ایستاده بود… هر دو دستش در جیب‌های شلوار خوش دوختش قرو رفته بود.

 

دکمه‌های کت آبی آسمانی‌اش را به همراه چهار دکمه‌ی اول پیراهن سفیدش باز گذاشته بود.

بالا و پایین شدن سینه‌ی ستبرش به خوبی مشهود بود و نشان از عصبانیتش می‌داد!

 

مثل همیشه ته ریش کمی داشت و موهایش را نیز به خوبی آراسته بود.

اما از چشمانش…

از چشمانش آتش می‌بارید.

 

یگانه قدمی عقب رفت تا کمی فاصله بینشان ایجاد شود و بعد لب‌هایش را که از استرس خشک شده بودند، با زبان اندکی خیس نمود.

 

– سلام…

 

تا همین یک کلمه از دهان یگانه بیرون آمد، گویی آتش افتاد به انبار باروت!

 

حامی دستانش را از جیب‌هایش بیرون آورد، کمی براندازش کرد و گفت:

 

– سلام عرض شد سرکار خانم یگانه توحیدی!

خوش تشریف آوردین!

 

با چند قدم بلند به سمت میز ریاستش رفت، کتش را با حرص درآورد و از جالباسی آویزان کرد.

 

آستین‌های پیراهنش را تند تند تا آرنج تا زد و وقتی یگانه را همان جا دم در خشک شده دید، با دست به نزدیکترین مبل به میزش اشاره زد.

 

– بفرمایید خواهش می‌کنم، غریبی نکنین، شرکت خودتونه!

 

#پینار

#پارت234

 

 

 

 

 

 

 

یگانه آب دهانش را قورت داد و با توکل به خدا به طرفش رفت و روی همان مبلی که او اشاره زده بود نشست.

امروز اصلا وقت لجبازی نبود!

 

حامی هم نشست و دستانش را روی میز به هم قلاب کرد.

 

– خب؟ می‌شنوم!

 

یگانه با یادآوری امروز صبح و موش و گربه بازی اردلان، در دل اردلان بخت برگشته‌ی از همه جا بی‌خبر را لعنت کرد و لب گشود:

 

– خواب موندم…

 

حامی هیستریک خندید!

 

– که خواب موندی؟

 

– خب… بله… پیش میاد دیگه… شرمنده… تکرار نمی‌شه…

 

حامی ابرو در هم کشید و گفت:

 

– دیشب مهموناتون لابد تا دیر وقت مونده بودن آره؟!

 

یگانه از این حرف جا خورد!

 

– بله؟

 

حامی دوست داشت برخیزد و سر یگانه فریاد بکشد اما مکانی که در آن بودند این اجازه را نمی‌داد.

 

– مهموناتون! حاج آقا محمدی… عمه و شوهرعمه‌ی شوهر مرحومت!

 

تا لفظ (شوهر مرحوم) را شنید فوری حساب دستش آمد.

او هم ابروهایش را در هم برد و پاسخ داد:

 

– ماشالله حاج آقا محمدی نمی‌ذارن هیچ خبری ناگفته بمونه!

مسئله خانوادگی باشه یا نباشه پیش غیر و غریبه عنوانش می‌کنن!

 

– حالا ما شدیم غیر و غریبه‌؟!

 

– هر کسی که عضو خاندان گنجی نباشه، می‌شه غیر و غریبه!

 

*** رمان بعدی آناشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
14 ساعت قبل

جدیدا نمیدونم پارتای این رمان کوتاه شده یا نویسنده موضوعاتش رو زیاد کش میده ممنون قاصدک جان😍

Mahan M
14 ساعت قبل

ممنون ولی کم بود

Mahan M
14 ساعت قبل

اصلا به حامی چه که کی کجا بوده پررووو

نازنین مقدم
13 ساعت قبل

آخ آخ حامی خان به قولی کریم عصبیه چون شنیده کامران مرده

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x