۳ دیدگاه

رمان پینار پارت ۸۴

4.3
(119)

 

 

 

 

 

 

اردلان ناباور نگاهش کرد و در حالی که سعی داشت صدایش بالا نرود تا بقیه نشوند چه شده، تشر زد:

 

– یعنی می‌خوای بگی نواربهداشتی همراهت نیست؟؟!!!

 

یگانه بغضش را به سختی قورت ‌داد و ناخودآگاه از درد شدیدی که در رَحمش پیچد دستش زیر شکمش قرار گرفت.

 

– هنوز ده روز دیگه وقت داشتم…

 

اردلان از دیدن نگاه خیره‌ی مهندس سماوات روی یگانه، با آن همه دبدبه و کبکبه به او توپید.

 

– وردار دست لامصبت‌و! مردم چه می‌دونن پریودی، فکر می‌کنن داری چراغ سبز نشون می‌دی.

 

یگانه چشمانش را از درد روی هم فشرد و دستش را برداشت.

 

– درد دارم…

 

اردلان مستأصل و عصبی جواب داد:

 

– بشین تا برم ببینم از کجا می‌شه نواربهداشتی و مُسکِن گیر آورد!

 

یگانه برخاست و پشت به او کرده و خواست دوباره بنشیند که ناگهان اردلان بازویش را اسیر کرد و از بین دندان های به هم چفت شده‌اش غرید.

 

– پشت لباست قرمز شده! آخه این همه رنگ… حتما باید پیراهن کِرم می‌پوشیدی؟!

 

یگانه از شرم گونه هایش سرخ شد و عرق از تیره‌ی پشتش راه گرفت. چه بلبشویی درست کرده بود با این پریودی بی موقع!

 

– گفتم که… هنوز ده روز وقت داشتم…

 

اردلان کتش را درآورده و دور کمر او گره زد.

 

– خیلی خب، کاریش نمی‌شه کرد دیگه، بیا بریم از مستخدم‌ها بپرسیم ببینیم نوار بهداشتی دارن یا نه.

 

یگانه درمانده و ناراحت نالید:

 

– لباسم….

 

 

 

 

 

اردلان دستی به موهای بسته شده‌اش کشید.

 

– لباستم… نمی دونم…

حالا فعلا یه نوار بهداشتی پیدا کنیم بذاری، انگار آبشار نیاگاراست چنان پر فشار زده لباستم خراب کرده.

 

قدم اول را برداشته و برنداشته بودند که صدای مهندس سماوات باعث شد بایستند.

 

– جسارت نباشه ولی من متوجه مشکل یگانه خانم شدم. اجازه بدین اردلان خان من می‌برمشون بالا. هم پَد بهداشتی هست هم لباس که بدم خدمتشون عوض کنن.

 

اردلان نگاهی به مهندس سماوات و یگانه‌ی آشفته انداخت و وقتی دید چاره‌ای ندارد گفت:

 

– ممنون می‌شم.

 

مهندس سماوات همان مردی است که همسر و فرزندش را به تازگی موقع زایمان از دست داده بود و یگانه خوب واقف بود که پس از فوت کامران، نگاه خاصی به او داشت!

 

به عروس بیوه‌ی گنجی‌ها که به دستور پدرشوهرش، برادرشوهر جوانش ناچار بود هر جا می‌رود او را نیز همراه خود ببرد.

 

تا یگانه و سماوات به بالای پله ها برسند هیچ حرفی نزدند.

سماوات در اتاقی را باز کرد و به داخل راهنمایی اش نمود.

 

اتاقی با تخت دو نفره که از چیدمان وسایل و قاب عکس ها معلوم بود زمانی با زنی در آن مشترک می زیسته…

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 119

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahan M
17 ساعت قبل

چی بود چی شد
ممنون قاصدکی

خواننده رمان
17 ساعت قبل

ممنون قاصدک جان

نازنین مقدم
16 ساعت قبل

عشقی بخدا بااین منظم بودن😘

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x