به محض اینکه خاویر و همسرش را دید، متوجه شد با بقیهی دوستان فرید تفاوت دارند!
خبری از لباسهای مارک و صورت عمل کرده نبود!
خبری از بوی عطر های گران و نگاه های کنکاش گر نبود!
با دیدن مهمانها ناخودآگاه اندکی دلش باز شد.
خاویر که مردی قد بلند و چهار شانه بود با صورتی مردانه و تا حد زیادی جدی!
شلوار جین مشکی و پیراهنی چند درجه تیره تر به تن داشت و دور دست چپش یک تسبیح پیچیده بود.
مورد آخر برای دوست فرید بودن اندکی عجیب بود!
با فرید محکم و مردانه دست داد و به غزل که رسید، دستش را روی سینه گذاشته و اندکی به جلو خم شد.
– سلام زن داداش.
– سلام آقا خاویر خوش اومدین.
پشت بندش زنش داخل آمد.
زنی با قد متوسط و پوستی روشن… صورتی نسبتا استخوانی و دخترانه داشت و این چشمهای سبز رنگش بود که جذابیت خاصی داشت و ناخودآگاه نگاه آدم را به خود جذب میکرد.
با مهربانی جلو رفته و با غزل سلام داد.
فرید هم مانند دوستش از دور سلامی به زن داد.
هنگام سلام و علیک با غزل خودش را معرفی کرده و حالا غزل فکر میکرد که چقدر اسمش ( زهرا) به صورت مهربان و دلنشینش میآمد!
غزل با لبخند به سمت مبل ها دست دراز کرد.
– خیلی خوش اومدین بفرمایید…
خاویر بدون حرف همراه با فرید نشست و زهرا به آرامی لب زد.
– میشه من برم سرویس بهداشتی؟ باردار هستم یه کوچولو اذیت میشم.
غزل با خوشحالی دست پشت کمرش گذاشت و سوی راهرو هدایتش کرد.
– منم باردارم، اما هنوز ماه های اول هستم و چیز خاصی حس نمیکنم!
زن به آرامی خندید و قبل از وارد شدن به راهرو، نگاهی به شوهرش انداخت و لبخند زد.
زیر لب به آرامی زمزمه کرد.
– خاویر خیلی داشت اینجا اذیت میشد این روزا، امشب اما حالش خوبه!
غزل با اخم به چشمهای لبریز از اشکش نگاه کرد و زهرا با دیدن در توالت، لبخند زده و تشکر کرد.
از حرفهایش سر در نیاورده بود و تنها لب زد.
– چیزی احتیاج داشتین من توی آشپزخونه هستم.
سپس به آشپزخانه برگشت.
°•
°•
هیچ وقت فرید را اینگونه درحالتِ راحتش در جمع ندیده بود، حالا که یک ساعت گذشته بود، فهمیده بود که چقدر این رفاقت واقعی بوده و خوشحالی فرید را درک کرد!
علاوه بر اینکه از دوستی آنها خوشش آمده بود، حالا با زهرا صمیمی شده و مثل دوتا دوست صحبت میکردند.
نگاهی به ساعت انداخت و از جایش بلند شد.
– من برم میز شام و بچینم دیر وقته. چون فرید دیر خبر داد از بیرون غذا آوردیم، باید ببخشید!..
نارضایتی کلامش موجب شد که خاویر نگاهی به فرید انداخته و لب زد.
– حالا لازم بود تدارک ببینی حتما! واسه دور هم بودن اومدیم.
زنگ در موجب شد که حرفش را تمام کند و غزل به سوی در رفت. با فکر رسیدن غذا ها در را گشود اما با صورتِ فرناز رو به رو شد.
ابرو های غزل بالا پریده و با لبخند لب زد.
– خوش اومدی فرناز جان.
فرناز با محبت سلام گفته و با تعارف غزل داخل آمد.
صدای پچپچ فرید و خاویر را شنید اما متوجه حرفهایشان نشد.
فرناز با صورتی ابتدا داخل آمده بود اما تا چشمش به خاویر و زهرا خورد، لبخندش جمع شد. چند ثانیه مکث کرده پلک محکمی زد.
زهرا سلام داد اما دخترک متوجه نشده و به خاویر نزدیک شد.
– تو!
سپس لبخند زده و به فرید نگاه دوخت.
– خاویر اینجا چکار میکنه؟
فرید برخاست و به فرناز نزدیک شد.
– خوش اومدی فرناز جان. کاری داشتی عزیزم این وقت شب؟
دخترک سری تکان داد و سمت زهرا رفت.
درحالی که با دقت زن را وارسی میکرد، با لبخند جواب فرید را داد.
– گفتی بیام با غزل صحبت کنم. یادت رفته؟
غزل به آنها نزدیک شد.
– من میخواستم سفره شام بچینم، بشین بعد شام صحبت کنیم.
زهرا نگاهش به شوهرش بود. چرا اینگونه با دیدن فرناز هول شده و رنگش پریده بود!!
اصلا این زن از کجا خاویر را میشناخت!
غزل سمت آشپزخانه رفت و خاویر به زهرا اشاره کرد که کمکش کند.
زهرا هیچ دلش رضا نبود خاویر را با این زن تنها بگذارد و ناخودآگاه حس بدی به فرناز پیدا کرده بود.
مطمئن بود در گذشته با خاویر جریانی داشته و این رفتارها الکی نیست!
به ناچار به سوی آشپزخانه رفت تا به غزل کمک کند اما گوشهایش را تیز کرده بود تا مکالمهی آنها را بشنود.
°•
°•
بالاخره بعد از شام، زمانی که بقیه مشغول صرف چایی و میوه بودند، فرناز اجازه خواسته و با غزل به اتاق رفتند.
با لبخند نگاهی به صورت غزل انداخت و آرام لب جنباند.
– فرید خیلی دوست داره! میدونی نه؟
غزل با شرم لبخندی زده و شانه بالا انداخت.
فرناز ادامه داد.
– ببین غزل من لزومی ندیدم که من باهات حرف بزنم، اما انگار فرید به هیچ عنوان نمیخواد رابطهی شما آسیب ببینه و تو فکر اشتباهی درموردش بکنی… میدونم چیزی که ازت میخواییم چندان منطقی نیست و داری آزرده میشی… برات توضیح میدم و شاید درک کردی… ببین گلم من واسه جذب دوتا دختر که دنبال بازیگر مجرد هستن، این ازدواج و پنهون نکردم! من نمیخوام فعلا فرید زندگیش و رو دایره بریزه… یه بازیگر که هیچ چیز پنهان و شخصی نداره، اونم از اول کاری، چطوری مردم و دنبال خودش بندازه!؟ میدونم این چیزا از نظرت مسخره است و میگی هنر مهمه، اما باور کن جریانات پشت صحنه و این دنیا رو من میدونم.
اندکی به غزل نزدیک شد و دستش را میان دستهایش گرفت.
حتما در گذشته فرناز و خاویر خاطرخواه هم بودن