رمان گل گازانیا پارت ۱۲۳

4.3
(92)

 

 

 

 

حدوداً یک ساعت منتظر ماند و سپس بدون توجه به حرف فرناز، با فرید تماس گرفت.

هرچقدر هم فرید به کارش اهمیت بدهد و ماندش سر صحنه حیاتی باشد، نمی‌توانست به حرف فرناز توجه کند و باید فرید را خبردار میکرد.

 

وقتی جواب نداد، با ناراحتی، موبایل را پایین آورده و خودش روی یکی از مبل ها نشست.

چند ثانیه صبر کرده و بار دیگر تماس گرفت.

 

°•

°•

 

 

اشک هایش را پاک کرده و نیم نگاهی به مادرش انداخت که روی صندلی های راهروی بیمارستان نشسته بود.

گلو صاف کرده و و به سمتش رفت.

– مامان جانم، دکتر گفت حالش خوبه… میخوای تاکسی خبر کنم تو بری خونه؟ اینجا اذیت میشی!

 

چشمهای به خون نشسته و گریانش را به صورت دخترکش دوخته و صدای گرفته و خشدارش به گوش رسید.

– خوبم دخترم. تو اگه خسته‌ای برو خونه دورت بگردم.

 

سری چپ و راست کرده و با لبخند جواب داد.

– نمیرم. فقط دوتا قهوه بگیرم یکم سرحال بیاییم.

 

بهناز حرفش را با پلک طولانی که زد، تایید کرد و نازنین با حفظ لبخندش، دور شد.

 

چند قدم نرفته بود که زنگ موبایلش به صدا درآمد.

موبایل را از کیفش بیرون کشید و وقتی اسمِ قباد را دید، اخم کرده رد تماس زد‌.

 

اما قبل از از برگرداندنِ موبایلش داخلِ کیف، دوباره تماس گرفت.

نازنین نفسی کلافه بیرون داده و تماس را وصل کرد.

– امر؟

 

قباد بدون توجه به لحنِ عصبانی و کلافه‌ی دخترک، زمزمه کرد.

– خوبی خوشگلم؟

 

نازنین پوزخند زده و با صدایی آرام حرفش را تکرار کرد.

– خوشگلم!

سپس صدایش را بلند کرده و لب زد.

– نگفتم دیگه زنگ‌نزن بهم قباد؟ نگفتم باید تموم بشه… اصلا خودتم دنبال همین نبودی مگه؟

 

پسرک که از رفتارش متعجب شده بود، ناباور لب جنباند.

– میخوای تمومش کنیم؟ یعنی نمی‌ترسی من به بقیه بگم…

 

اجازه نداد که کلامش را ادامه دهد.

– یعنی انقدر نامرد هستی که به خانواده من بگی چی شده؟ اصلا چرا تعجب میکنم من، رفتی به داداشم گفتی! میخوای هنوزم باهات بمونم؟ قباد نمی‌خوام دیگه… هرچقدر هم عاشقت باشم، این رابطه‌ ارزش ادامه دادن نداره. من موندم که کسی نفهمه چه خطایی کردم، اما حالا که فهمیدن، حالا که تو ذات واقعی خودت و نشون دادی، بمونم که چی بشه؟!

 

– یعنی تو‌ دوسم نداری؟ همینقدر بود اون عشقی که ازش دَم می‌زدی!

 

پوزخند زده و با دردمندی لب زد.

– بحث دوس داشتن من نیست، بحث دوس نداشتنِ توه!

 

 

قباد با تعجب لب جنباند.

– منظورت چیه تو؟

 

خواست حرفش را توضیح دهد که صدای فرید مانع شد.

– نازی!

 

سریع تماس را پایان داد و به سمت صدا برگشت. لبخندی زده و با عجله به سمت فرید و غزل رفته و سلام داد.

مرد با نگرانی سوال کرد.

– حال بابام خوبه؟

 

برخلاف چشمهای متورم و قرمزش، لبخندش امیدوار بود.

– خوبه شکر خدا… یعنی خطر رفع شده. دکتر گفتن باید تا صبح بمونه که مطمئن بشن حالش نرمال شده.

 

فرید بازویش را گرفت و درحالی که به داخل هدایتش‌ میکرد، سوال کرد.

– چی شد که حالش بد شد؟! اتفاقی افتاد؟

 

با بغض سری چپ و راست کرده و جواب برادرش را داد.

– نه توی اتاقش بود… از سر شب یکم ناراحت بود، چندباری پرسیدم که اگه حالش بد باشه بیاییم پیش دکتر، اما گفت‌ چیزی نیست و رفت تو اتاقش مشغول جواهرات بود… اومدم بخوابم اما گفتم اول یه سر بهش بزنم، وقتی رفتم حالش بد بود.. آوردیم دکتر گفتن خطر سکته قلبی داره امشب! شانس آوردیم زود آوردیمش.

 

فرید بوسه‌ای بر سرش زد.

– دورت بگردم… میتونیم ببینیم بابارو؟

 

شانه بالا انداخت و با دست مسیر را نشان داد.

– باید از دکتر بپرسیم.

 

فرید به غزل اشاره نگاهی انداخت و لبخندی به رویش پاشید. دخترک پلک طولانی به تایید رفتارش زد.

 

 

°•

°•

 

 

با صدای زنگ موبایل، چشمهایش از هم فاصله گرفتند و در جایش نشست.

با خستگی نگاهی به لباسهایش انداخت و تخت را ترک کرد.

با همان مانتو و شلوار خوابیده بود!

 

موبایل را از داخل کیفش بیرون آورده و وقتی اسم قباد را دید، نفسش را کلافه بیرون داد و تماس را وصل کرد.

– چیه قباد؟ نگفتم بابام ناخوش احواله و منم حوصله ندارم؟

 

صدای مرد با نگرانی به گوشش رسید.

– من از دیشب دارم زنگ میزنم، نگران شدم دختر! خوبی تو؟

 

– گفتم که، خوب نیستم… بابام وقتی مریضه، انتظار خوب بودن داری ازم؟ بگو کارت چیه حوصله زر مفت زدن ندارم.

 

مرد که حیرت زده بود، با لحنی متعجب سوال کرد.

– چت شده دو روزه دل کندی از من و پسم میزنی؟

 

نازنین پوزخندی زده و همانگونه که مشغول در آوردن لباسهایش بود، دم پنجره رفت.

با دیدن پدرش که همراه فرید در حیاط قدم می‌زدند، سریع به ساعت دیواری نگاه کرد.

لبخندش کش آمد و زیر لب شکر خدا را به جا آورد.

– قباد باید برم من… بعدا صحبت میکنیم.

 

 

** رمان بعدی اناشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x