۵ دیدگاه

رمان آناشید پارت ۶۵

4.3
(87)

 

 

 

 

حق با عموفضلی بود.

ایستاد و گفت:

 

– راست می‌گی عمو، با دل‌دل کردن چیزی درست نمی‌شه چندماهه می‌خواستم بگم و نگفتم، امروز شیما قضیه رو این‌جوری فهمید، می‌ترسم بازم نگم و…

 

مکثی کرد و سمت در رفت.

 

– شب به ‌خیر عمو، ممنونم ازت.

 

تا کنار در همراهش رفت و جواب داد:

 

– عاقبتت به‌خیر‌، کاری نکردم.

 

کفش به پا کرد و نگاه به چراغ‌های عمارت انداخت. روشن بودنشان نشان می‌داد که هنوز نخوابیده‌اند.

پا تند کرد و زیر لب ذکر گفت تا قلبش آرام بگیرد.

 

دقایقی بعد در سالن پذیرایی، نشسته روبه‌روی مادرش، شیما و حانیه بود.

 

حانیه پر اخم دست به سینه زد و گفت:

 

– داداش جان، اگر کاری داری زودتر بگو، پیش آنا بودم.

 

شیما برایش پشت چشم نازک کرد.

 

– الهی عزیزم! انقدر نگرانشی؟!

 

شانه بالا انداخت.

 

– تنها کسیه که باهاش احساس صمیمیت می‌کنم شیماجون. حامله‌ست و شما و مامان هم برای له کردنش کم نذاشتید. زمین خورده و صورت و دستاش زخمیه، مسلماً یکی رو نیاز داره پیشش باشه.

 

او از صورت و دست‌های زخمی شیما می‌گفت و فکر امیرحافظ سمتش رفت. نگران خودش و جنینش بود اما چیزی به زبان نیاورد.

 

شیما نیشخندی زد و سرش را تکان داد.

 

– خب پس حانیه، مشخصه توام دعایی کرده!

 

حانیه دهان باز کرد که چیزی بگوید و امیرحافظ دستش را بالا گرفت.

 

– بس کن. حرفمو می‌زنم و بعد برو پیشش.

 

و رو به فخرالملوک که بی‌توجه به او با دلخوری کتاب دعا به دست گرفته‌بود، گفت:

 

– مادر، نگاه نگیرید ازم.

 

از بالای عینک نگاهش کرد و جواب داد:

 

– مگه بهمون نگفتی بی‌آبرو؟ مگه نگفتی گفتتیا رو گفتی؟ باز این چه بساطیه؟ شور گرفتی؟!

 

نفسی بیرون داد و با خودش فکر کرد “تا این‌جاش رو هم الله بختکی اومدم جلو، از الان به بعدش هم توکل به خدا. ”

 

نگاهش را میان مادر، همسر و خواهرش چرخاند و گفت:

 

– الان شیما بارداره، بچه‌ی من توی شکمشه، شما به‌خاطر نوه‌تون خوش‌حال نیستید؟! شما هوای شیما رو ندارید؟

 

مادرش پر اخم گفت:

 

– هواشو ندارم؟ روی سرمون جا داره شیما. مگه می‌شه خوش‌حال نباشم؟ بالاخره اون همه دعا و نذر و نیاز جواب داده. منتها تو و اون دختره امشب گند زدید به خوش‌حالیمون الهی که به زمین گرم …

 

حرف مادرش را قطع کرد.

 

– می‌شه خواهش کنم چند ماه هوای آنا خانوم رو هم داشته باشید؟! فکر کنید اونم داره نوه‌تون رو توی شکمش رشد می‌ده و… چه‌طوری بگم؟! فکر کنید اونم مادر نوه‌تونه!

 

مادرش کنجکاو نگاهش کرد.

 

– یعنی چی؟! حاج امیرحافظ؟! دسته گل توئه و…

 

سر تکان داد.

 

– نه مادر!

 

حانیه صدایش زد:

 

– داداش، خب یعنی چی؟

 

دست به گردنش کشبد و لب زد:

 

– پدر بچه‌اش امیرحسینه.

 

 

 

 

 

 

 

سکوت میانشان چند ثانیه‌ای بیش‌تر طول نکشید و مادرش خنده‌ای عصبی کرد.

 

– حرف جدید از خودت در آوردی؟! برای این‌که دهن منو ببندی؟!

 

درست همان‌ جملاتی را از مادرش شنید که پیش‌بینی کرده‌بود.

 

– امیرحسین چندماهه که یه قطره آب شده و رفته‌ توی زمین، دیدی دستمون بهش نمی‌رسه خواستی تخم حروم این زنیکه رو ببندی به ناف بچه‌ی من؟! درسته دلم قد یه دنیا از حسین گرفته ولی من مادرم، باباتو دق داد، منو زمین‌گیر کرد، اما اومدی و دست گذاشتی روی نقطه ضعف مادر بودن من و…

 

امیرحافظ سعی کرد حفظ حرمت کند و صدایش را بالا نبرد.

 

– چندبار توی این عمر سی و دو ساله‌ی من، ازم دروغ شنیدید؟!

 

به‌جای فخرالملوک شیما با کنایه و تمسخر جواب داد:

 

– دروغ مصلحتی حافظم، مصلحتی که گناهی نداره، ها؟! تازه الان ثوابم داره، درست نمی‌گم؟!

 

جملات نیش دارش قلب امیرحافظ را سوزاند.

 

دستش را تکان داد و به مادرش گفت:

 

– مادر، به پیر به پیغمبر دروغ نیست، عین حقیقته. این دختر از امیرحسین حامله‌ست و…

 

فخرالملوک داد زد:

 

– بسه حاجی، بسه نگو! این وصله‌ها به بچه‌ی من نمی‌چسبه!

 

یک‌باره از کوره در رفت و گفت:

 

– دزدی و اختلاس چی؟! اونم نمی‌چسبه؟!

 

مادرش سکوت کرد، آهی کشید و گفت:

 

– چون خونه‌ی مستقل از ما داشت، باور کنم که نانجیبی کرده؟! نه امیرحافظ، نه. من باورم نمی‌شه. گفتم که تخم حروم این دختره رو گردن گرفتی، حالا خودت هیچی، دیدی امیرحسین گم و گوره، پای اونو کشیدی وسط؟!

 

مبهوت به مادرش نگاه کرد.

 

– شما منو این‌طوری شناختید مادر؟! تا آخرین لحظه‌ای که مدارک اون اداره‌ی دولتی از امیرحسین رو شد پشتش نبودم؟! غلط بود ولی حتی به غلط هم پشت برادرم بودم!

 

فخرالملوک عصبی شده گفت:

 

– من الان حالم خوش نیست حاجی، عصبی‌ام یه چیزی می‌گم یهو ناراحت می‌شی. آره راست می‌گی پشت امیرحسین بودی ولی بچه‌ی اینو که مشروع و نامشروع بودنش معلوم نیست‌و نچسبون به خانواده‌ی خودمون!

 

– به صاحبِ اسم حسین قسم که بچه برای اونه‌ و مشروعه! صیغه خونده بودن بین خودشون.

 

شیما خندید و ناخن‌هایش را در چوب دسته‌ی مبل فرو برد.

 

– یعنی می‌گی هووی عزیزم جاری‌‌ام بوده؟!

 

صدای آناشید از بالای پله‌ها آمد که گفت:

 

– فخرالملوک خانوم، بازم می‌گم بچه‌ی من نامشروع نیست.

 

داد زد:

 

– باز که سر و کله‌ات پیدا شد‌ فتنه. برو جون همون بچه‌ات!

 

امیرحافظ هشدار داد:

 

– مادر! لطفاً!

 

آناشید در حالی که داشت از بغض خفه می‌شد گفت:

 

– از بچه‌ی من آزمایش DNA بگیرید و مطمئن بشید خانوم، طلا که پاکه چه منتش به خاکه؟

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 87

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 ساعت قبل

زمانی که دست شیما رو بشه قیافه مادر شوهر دیدنیه ممنون قاصدک جان خسته نباشی

نازنین مقدم
پاسخ به  خواننده رمان
3 ساعت قبل

دقیقا منم منتظر همون روزم

نازنین مقدم
3 ساعت قبل

ممنون قاصدک جان

Mahsa
3 ساعت قبل

اخ اخ بزنه بچه شیما از امیرحافظ نباشه
فکر کنم رفته گند بالا اورده واسه جمع کردن داستان یهو با امیرحافظ خوب شده ک منتم سر این بزاره

خواننده رمان
پاسخ به  Mahsa
2 ساعت قبل

آره با پسر داییش

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x