مرده شور اینجور دوست داشتن هایی را باید می برد… دوست داشتن هایی که وقتی کنارش بودی، باورش نداشتی و تا همه چیز تمام
میشد، یادش می افتادی… یادش می افتادی که چنین شخصی هم در زندگی ات بوده!
– اولش قرار نبود پای شیوا به این نقشه کشیده بشه، اما خب… فضولی بی حد و اندازه ی خودش باعث شد این اتفاق بیفته! نیما
عروسیشون رو به هم زد و شیوا همچنان دست بردار نبود…
حامد یکی دیگر از آن خنده های چندش آورش را تکرار کرد.
– وقتی برای اولین بار شیوا رو دیدم جوری نگاهش کردم که جیغ زد! نیما هم که دل پری ازش داشت، گفت هر کاری دلم می خواد
باهاش بکنم! من هم…
دستی میان موهایش کشید.
– دزدیدمش و هر کاری دلم می خواست باهاش کردم! نیما باورش نمیشد، اما خب چندان هم براش اهمیتی نداشت! فقط برای اینکه
پلیس بهش مشکوک نشه، یه سری کارها انجام می داد که خودت بهتر در جریانی!
نفس عمیقی کشید.
– با این حال شیوا هم نتونست لذتی رو که در کنار تو داشتم برام تکرار کنه!
چشمانم را بستم.
چرا این کابوس لعنتی تمام نمیشد؟!
– با کمک نیما و چند نفر دیگه دوربین های شرکت رو از کار انداختیم و من آقا امیدت رو دزدیدم!