۲ دیدگاه

رمان آهو و نیما پارت 133

4.2
(118)

 

 

امید بازرگان هم از این دوری انگار بدش نمی آمد. به هر حال با وجود احساساتش نسبت به من عجیب نبود که از نیما بدش بیاید.

***

آن روز را هیچگاه از یاد نمی برم…

نزدیک عید بود و کلاس ها تق و لق…

استاد هم از خداخواسته بعد از دادن توضیحات لازم مربوط به پروژه کلاس را تعطیل اعلام کرد.

دانشگاه خلوت بود و کلاسمان ته راهرو.

درحالیکه در راهروی ساکت آرام آرام راه می رفتم و به این فکر می کردم اگر بخواهم با امید بازرگان ازدواج کنم، آیا خانواده ام را در جریان بگذارم یا نه، دستم کشیده شد.

قبل از آنکه بخواهم از خودم عکس العملی نشان دهم، دست دیگری روی دهانم قرار گرفت و به داخل یکی از کلاس ها کشیده شدم.

در یک لحظه تمام احساسات بد به سراغم آمد.

چشمانم را که از ترس بسته بودم، باز کردم.

با دیدن نیما تعجبم بیشتر شد.

اگر حامد را روبرویم می دیدم، کمتر تعجب می کردم!

از او که لاابالی بود این حرکات بیشتر انتظار می رفت تا نیما که به اصطلاح استاد دانشگاه بود!

نیما که انگار فهمیده بود زبانم از بهت بند آمده است دستش را به آرامی از روی دهانم کنار کشید. هرچند که با چشمانش خط و نشان می کشید!

 

 

 

 

خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم.

اما آیا من جرات این کار را داشتم؟!

منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما را کنار هم ببیند، چه اتفاقی خواهد افتاد، آیا می توانستم یک درصد به داد و فریاد کردن و کمک خواستن فکر کنم؟!

نیما غرید: چه رابطه ای بین تو و اون پسره ست؟!

ابروهایم از تعجب بالا پرید.

نیما هم ابرو بالا انداخت.

– امید بازرگان رو میگم!

بدون هیچ حرفی به صورتش خیره ماندم و او با غیظ سؤالش را تکرار کرد.

تمایل زیادی داشتم که بگویم همان رابطه ای که تو با شیوا داری، اما با این حال زبان به دهان گرفتم.

گفتن این جمله برابر بود با مورد تمسخر واقع شدن از جانب نیما!

اگر چنین چیزی می گفتم، او گمان می کرد من همچنان به فکر او هستم و روزها و شب هایم را با یاد او سپری می کنم!

– نمیگی چه رابطه ای بینتونه؟!

و قبل از آنکه من چیزی بگویم، با پوزخند گفت: فقط خواهشا نگو کاریه که خنده م می گیره!

از فرصت استفاده کردم و دست نیما را پس زدم.

جمله ی آخرش این فرصت را به من داد که من به جای او پوزخند بزنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…
رمان کامل

دانلود رمان انار

خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
13 روز قبل

واییییی.دستت درد نکنه قاصدک جونم.😍زود پارت گزاشتی🥰🙏🏼

خواننده رمان
13 روز قبل

نیما اینقدر عاشق آهو بود که با وجود اینکه میدونست آهو با حامد رابطه داشته عقدش کرد و بچشو به عنوان بچه خودش جا زد نمیدونم چرا حماقت کرد و اجازه داد آهو ازش جدا شه ممنون قاصدک جان فکر نمیکردم امروز پارت بیاد

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x