انگشت اتهام به سمت خود نیما بود!
نیمایی که قرار عروسی اش با شیوا را به هم زده بود!
من و امید در شرکت بودیم و با وجود تحقیقاتی که انجام شده بود برای پلیس ثابت شده بود که ما هیچ نقشی در دزدیده شدن شیوا نداشتیم.
و این درحالی بود که نیما می گفت در حین دزدیده شدن شیوا بیرون بوده است و هیچ شاهدی برای ادعای خودش نداشت!
***
چند روز از دزدیده شدن شیوا می گذشت.
در طی این چند روز مهری خانوم به شرکت می آمد و با تهدیداتش مرا دیوانه می کرد!
همین رفتارش باعث میشد گمان کنم خودش در دزدیده شدن شیوا نقشی دارد!
در نهایت در چهارمین روز زمانی که به شرکت آمد به آرامی از منشی خواستم تا با پلیس تماس بگیرد.
آن روز امید جلسه داشت و در شرکت حضور نداشت…
به هر زحمتی که بود در مقابل دادوبیدادهای مهری خانوم آرامشم را حفظ کردم تا پلیس سربرسد.
قیافه ی مهری خانوم زمانی که پلیس ها را دید به طرز عجیبی دیدنی بود!
هم رنگش از ترس پریده بود و هم انگار عصبانی بود!
با چشمانش برایم خط و نشان می کشید که از چشم پلیس دور نماند.
– میشه بپرسم شما چرا اینجایید خانوم شاهی؟!
مهری خانوم با شنیدن این حرف به سمت پلیس چرخید.
– من… خب من داشتم از اینجا رد می شدم که…
ابروهای پلیس بالا پرید.
مهری خانوم حرفش را نیمه تمام گذاشت که پلیس گفت: داشتین می گفتین!
همین که مهری خانوم از دیدن پلیس تا این حد شوکه شده بود نشان می داد کاسه ای زیر نیم کاسه است!
– خب… من داشتم از اینجا رد می شدم که گفتم یه سر به آهو جون بزنم!
چشمانم گرد شد.
– آهو جون؟! از کی تا حالا من برای شما شدم آهو جون؟!
مهری خانوم نتوانست چیزی بگوید و مأمور گفت: گفتین داشتین از اینجا رد می شدین…
مهری خانوم به سرعت گفت: بله! درسته!
مأمور ابرویی بالا انداخت.
– اما تا جایی که به ما گزارش شده… شما از فردای روز دزدیده شدن خواهرزاده تون هر روز میاید اینجا! اون هم نه برای سرزدن! برای تهدید و این جور موارد!
مهری خانوم خودش را به کوچه ی علی چپ زد.
– نه! اینطور نیست!
هرچند که مهری خانوم نمی توانست به آسانی پلیس را گول بزند، اما گفتم: فیلم دوربین های مداربسته موجوده!
🙏 🙏
ممنون قاصدک جان هرچند خیلی کم بود 😉