رمان آهو و نیما پارت 169

3.8
(93)

 

– تو درخواست ملاقات کردی و من هم اومدم!

کمی خیره نگاهم کرد.

– به همین سادگی؟!

شانه بالا انداختم.

– حتی ساده تر از این! حالا هم اگه حرفی نداری، برم!

حامد به سرعت گفت: نه!

تکانی به دستانش روی میز داد.

– راستش اونقدر از اومدنت تعجب کردم که یادم رفت چی می خواستم بگم!

به صندلی ام تکیه دادم و نگاهم را به صورتش دوختم. سکوت کردم، چراکه می دانستم جواب دادن به تک تک جملاتی که از دهانش بیرون می آید، کاری از پیش نمی برد.

شاید نگاه خیره ام باعث میشد به حرف آید.

فراموش کردن چیزی بود که از حامد بعید به نظر می رسید!

او چیزی را فراموش نمی کرد و اگر می گفت فراموش کرده است، دروغی مصلحتی بود و بس!

– من… من هیچوقت فکر نمی کردم اینجوری بشه!

حامد نگاهش را دزدید.

– راستش… حتی من هیچوقت به آینده ی با تو فکر نمی کردم، اما… می دونم که تو… درباره ی رابطه مون… فکرهای دخترونه ی زیادی داشتی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 93

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x