رمان آهو و نیما پارت 173

4
(48)

 

با پوزخند به حامد خیره شدم.
از ماه تولد حرف میزد؟!
اویی که هیچگاه روز تولد من یادش نبود

!
تولد خودش هم آنقدر سرش شلوغ بود که با هزار خواهش می توانستم ببینمش و هدیه اش را تحویلش دهم…

و او آنقدر عجله داشت که بدون باز کردن هدیه، خداحافظی می کرد و می رفت!

آخر تولدش پنجم فروردین بود…
می گفت قرار است همراه خانواده اش عید دیدنی برود…
اما از طرف دیگر قبل از عید همیشه می گفت نه خودش و نه خانواده اش از عید و دید و بازدید خوششان نمی آید…

 

سفره ی هفت سین نمی چینند…
می گفت عید در خانه ی آن ها تنها حکم تعطیل رسمی را دارد…
تعطیلی مانند تمام تعطیلات سال…

با این تفاوت که تعداد روزهایش زیاد است…
در این تعطیلات هم تمام اعضای خانواده اش مانند تمام روزهای دیگر به زندگی عادی خودشان می رسند و کاری به کار یکدیگر ندارند!

 

و تولد من بیست و پنجم اسفند بود…

به گمانم تنها مسئله ای که میان ما مشترک بود “پنجم”ی بود که در تاریخ تولدمان وجود داشت…
تاریخی که در آن چند سال هیچگاه در خاطر حامد نماند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x