رمان آوو ونیما پارت 152

4.1
(116)

 

در سکوت نگاهش کردم که ادامه داد: نیما، امید! واقعا تو به چشم شوهر به این دو نفر نگاه کردی؟!
مثل همیشه با وقاحت حرف هایش را زده بود!
– سلیقه ت قبلا خیلی بهتر بود!
به خودش اشاره ای کرد.
– وقتی با من دوست بودی… یعنی وقتی از من خوشت اومد!
نتوانستم جلوی پوزخندم را بگیرم.
– خریت هام رو یادم نیار لطفا!
– خریت؟! می خوای بگی که…
– دوستی با تو اشتباه محض بود! هیچوقت خودم رو بخاطر ساده لوح بودنم نمی بخشم!
حامد چند ثانیه خیره نگاهم کرد.
– این حرف ها بخاطر شب پارتیه؟! من اون شب…
پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم.
متنفر بودم از تکرار آن شب نحس…
شب و اتفاقی که چند ساعت بیشتر طول نکشیده بود، اما زندگی ام را کاملا نابود کرده بود!
با بلندترین صدای ممکن داد زدم: بسه!
– چرا؟! اون شب بهترین بود برای من آهو!
دستانم را روی گوش هایم گذاشتم.
– خفه شو! فقط خفه شو!
اما صدای او همچنان به گوشم می رسید.
– مزاحم های دورمون نذاشتن درباره ی اون شب با هم حرف بزنیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x