تمام بدنم نبض میزنه و پوست تنم از حرارت شهوت و لذت میسوزه و به هر تماسی حساس شده..
لب هاش به کمک دست های کاربلدش اومدن و دارن تنم و وجب به وجب مال خودشون میکنن.. صدای بم و خشنش روی شکمم خط میندازه.
_صدات و نمیشنوم پری! اون لبای خوشگلت و باز کن صدای نازت و بشنوم.
انگار منتظر همین جمله و اجازه بودم که نفس های عمیق و صدای محصور شده پشت لب هام آزاد میشن و حالا جز ناله های از سر لذتی که دیگه نمیتونم کنترلشون کنم آوایی به گوش نمیرسه.
رد زبونش روی شکم و زیر نافم باعث میشه به پیچ و تاب بیفتم، شرم و حیای ذاتیم و تصورم از کاری که میخواد انجام بده باعث میشه ناخودآگاه جلوی پیشروی بیشترش و بگیرم و دستم و توی موهای نسبتا کوتاهش مشت کنم و از خودم فاصله اش بدم.
به اعتراض حرکتم ناله ای میکنه و نگاهش و به صورت مطمئنا سرخ و بی حالم داده و چینی به ابروهاش میفته.
_پری…! کاری نکن دست هات و ببندم.
_نهههه… نمیتونم.. خواهش میکنم.. خیلی زیاده.
نفس زنان تیشرت و مشت کرده تا بتونم بکشمش پایین اما از کاری که تهدیدش و کرد ترسیده تنم مور مور میشه..
برق خبیث چشم های خمارش سرمست از لذت هم آغوشی تنم، دلم و میلرزونه و من عاشق چشم های جذاب و گیراشم.
دست هاش پهلوهایی رو که محکم گرفته تا ثابت بمونم و ول کرده و نوازش گونه بالاتر برده تا ناجوانمردانه با فشردن سینه های حساسم باعث شده ناخودآگاه ناله ای کنم و تنم از اون انقباضی که کردم رها بشه و تیشرتی که به نظر دیگه بود و نبودش زیاد فرقی نمیکرد چون تا زیر گردن تا داده بودش و دارو ندارم و بیرون ریخته بود و با حرکتی یکسره بالا کشیده و از سرم خارجش کنه تا کاملا از شرش خلاص بشه.
با برخورد هوای آزاد و تن داغش، سایش پوست به پوست بالاتنه هامون بدون هیچ پوششی جلوی چشم های هیز و خبیثش چشم میبندم و ترسی که هنوز ته دلم دارم و به پستوی هوس میفرستم و لحظه رو میچسبم.. چو فردا شود فکر فردا کنم.
_آفرین عزیزم.. خودتو به من بسپار.. میدونی چند وقته دارم تنها با تصورت روزها رو میگذرونم و…
نگاه رضایت بخشش و روی تمام من چرخ داده و..
4
لباس ها یکی بعد دیگری گوشه ای ناپدید شدن و تمام اوج خجالت من با بودن هامرز و کارهایی که مو به تنم سیخ میکرد به نظر جوکی بیش نبود.
زمانی که بلاخره از تحریک من و لذتی که به واسطه موج های شهوت درون من راه می انداخت دست کشید، که من به بالاترین حد از توانایی خودم رسیده بودم و دیگه امکان نداشت بیشتر از این بتونم برای یک رابطه آماده باشم.
دونه های عرق به تن مردونه اش نشسته بود اما انگار انرژیش پایان نداشت.
_منو میخوای نه.؟.. بگو تا هر کاری برات بکنم.
لب های خشک شده ام رو با زبون خیس کرده و نفس کوتاهی بیرون میدم چون سنگینی تنش روی بدنم اجازه بیشتری بهم نمیداد.
_هیچکس دیگه غیر من، نه به یادت میاد نه توی زندگیت بوده..
انگشت اشاره شو با ملایمت روی پیشونی تا گونه کشیده و تاکید وار میگه..
_کلا خالیش کن..وگرنه خودم همه گذشته تو به آتیش میکشم.
کاملا جدی و قاطع بود طوریکه نفسم اینبار به جز لذت از تعجب و ترس بند اومد.
نمیدونست خیلی وقته که کسی رو نه توی قلبم راه دادم نه فکرم.. طوری که فکر میکردم حتی علاقه کورکورانه ای که به کیان داشتم هم واقعی نبوده..
و حالا این مرد از من چیزی رو طلب میکرد که اصلا وجود نداشت و چه عجیب که تمام تملکش رو روی ذهن و مغزم معطوف کرده بود.
انگار جوابش و از نگاهم گرفته باشه که دوباره اون روی خبیثش برگشته و به اذیت کردن من با مهارت لعنتیش رو میاره، صبرم لبریز شده شاکی میشم.
_تمومش کن لطفا، دیگه توانم ته کشیده تحمل ندارم.
چشمکی به روی معترضم زده با شیطنت میگه..
_هنوز باهات کار دارم جون دل این چند ماه انرژی زیادی ازم گرفتی.. حالا وقت تقاص پس دادنه.
اما منم هرچند بی تجربه اما از پشت کوه که نیومده بودم و اینبار بنده بودم که روی خبیثم و نشونش دادم..
وقتی دستهای تشنه ام روی تنی که به قول خودش چندین ماه انرژی منو برای لمس نکردنش گرفته بود، به کاوش فرستادم و با هر نوازش و حس ماهیچه های مردونه اش ناله ای که به سختی قابل کنترل میشد از بین لب های نیمه بازش بیرون میزد، کنترل و روند رابطه رو سریعتر کردم.
چندان طولی نکشید که اینبار اون بود که برای انجام کامل رابطه بیتاب شد..
_لعنت بهت دختر… داری منو میکشی..