رمان از کفر من تا دین تو پارت275

4.4
(81)

 

به صورت خبری میگم اما دلم یه جواب دل گرم کننده میخواد.

_به نظر اوضاع روبه راه نیست.

_نع..

با نع قاطعی که میگه دوباره دلم پیچ میده.

 

دقیقا بعد نهار وقتی سری به مادرم زدم و میخوام کمی دراز بکشم که خاتون با عجله میره طرف در ورودی..

_بچه ها اومدن..

دنبالش میکنم و بعد ورود سروش و ندیدن دنباله ای متوجه میشم بچه هایی درکار نیست و فقط یک نفره که اومده اونم نه صاحبخونه.

_سلام خاتون خوشگله خودم…

 

خاتون اما گول زبون بازیش و نمیخوره و رسیده نرسیده میپرسه..

_کجا بودی سروش؟ هامرز کجاست!..

و قبل اینکه سروش دهن باز کنه اخطار میده.

_راستش و بگو وگرنه…

_آرومتر خاتون جونم… والا اگر شما نخوای از کاه کوه بسازی اتفاقی نیفتاده.

 

چشمش که بهم میفته نیشی چاک داده میپرسه..

_پرنسس عمارت چطوره؟ مارو نمی‌بینین کیفتون کوکه؟

_سلام..

دست به سینه تکیه به ستون میدم و منتظر نگاهش میکنم.

چهره خسته و زیر چشم های تیره و ظاهر نچندان آراسته همیشگیش از اوضاع و احوال درستی خبر نمیده.

_دستت خوب شده؟

_از احوال پرسی های شما..

 

قهقهه ای زده و با گفتن..

_جلوی همین در میخوان سین جیمم کنین؟ بزارین بیام تو خب ضعیفه ها.

آذر که سینی چای و شیرینی رو روی میز میزاره نطق سروس باز میشه.

_کارخونه مازندران دچار آتیش سوزی شد.

 

چنان بی مقدمه و ناگهانی خبر رسوند که من و خاتون از نشون دادن عکس العمل درخور جا میمونیم.

_چی!؟ چرا آخه،!

درسته این سوال و من پرسیدم اما یه جورایی ته دلم جواب و میدونستم. فقط محافظت از عمارت و دو برابر کردن نگهبان ها کافی نبوده و دستشون به جای دیگه رسیده و کاری که نباید شده.

 

خاتون مشوش و نگران تر از قبل میگه…

_هامرز کجاست؟

_منم خوبم خاله خانوم.. خدارو شکر یکم دست و بالم موقع خاموش کردن جنسا سوخته که اونم الحمدوا…  داره خوب میشه.

 

خاتون حرفش و ساده انگارانه باور کرده و دست ها و چشم هاش روی تن و بدن و مخصوصا دست های خواهر زاده حسودش چرخ میخوره.

_الهی بمیرم مگه موقع آتیش سوزی شمال بودین؟

_نه بابا

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 ماه قبل

نویسنده محترم لطفا لطفا یه تلاشی تجدید نظری چیزی در مورد این رمان بکن تمومش کن تا کی باید منتظر دوتا خط پارت باشیم عمر نوح که نداریم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x