سوال های پی دی پی خاتون و منی که روزه سکوت گرفته بودم.
_هامرز خوبه اما نمیتونست ول کنه بیاد، هنوز درگیر کارهای اداری و بیمه و شکایت بازی..
_شکایت از کی..!
اینبار نگاه سروش روی من چرخی میزنه و با مکثی میگه..
_آتیش سوزی عمدی بوده..
با اینکه حسم بهم همین و میگفت اما بازهم شنیدنش تنم و به لرز انداخت. چشم ازش گرفته و پایین میندازم و منتظر ادامه میشم..
انگشت های خاتون دوباره خودی نشون میدن و صدای سیلی بلند میشه.
_آخه چرا خود زنی میکنی خاله خانم!؟ به اون صورت بینوا رحمی بکن.. البته یه قسمت خوبم داره ماجرا..
خاتون با هیجان میگه..
_طرف و گرفتن؟
پوزخند سروش به خوش خیالی خاتون..
_اونکه رفت به ابدیت پیوست تا ظهور امام زمان شاید فرجی شد اما خوب ماجرا اینه که خدارو شکر تلفات جانی نداشتیم.
خاتون پنچر شده میگه..
_آره خدا رحم کرده..
_آره خدا رحم میکنه به بنده هاش، اما باید بیشتر مراقب خودمون باشیم حادثه خبر نمیکنه.
خاتون همچنان در موضع تأثر بود اما من کنایه سروش و گرفتم.
تا وقتی خاتون بود نمیتونستم دقیق از چند و چون ماجرا بپرسم و بعدشم که سروش به بهانه استراحت رفت توی اتاقش و تا دو سه ساعت بعد پیداش نشد تا موقع شام که با موهای خیس و صورتی بشاش تر حاضر میشه..
_هیچ جا خونه خود آدم نمیشه..
_آره خب انقدری که تو اینجایی هامرز خودش نیست.
_باز دوباره حرف اون بشر سه سر و جلو من آوردین که.. اشتهای آدم کور میشه.
در همین حین سه گفگیر پر و پیمون پلو رو توی بشقابش سر ریز کرد.
در عوض این منم که چیزی از گلوم پایین نمیره و از بس فکرو خیال کردم مغزم داره منفجر میشه.
ظرف خورشتی که سروش جلوم میکشه و تاکید وار میگه..
_بخور یکم جون بگیری تا بتونی غول مرحله آخر و آروم کنی.
خاتون که به نظر کنایه سروش و گرفته خودش و به نشنیدن میزنه و من بلاخره دهن باز کرده و با احتیاط میپرسم..
_اوضاع خیلی خرابه؟
سروش اشاره ای به غذا میکنه و با آرامش چشم روهم میزاره..
_هرچقدر خراب با روزه گرفتن تو دردی علاج نمیشه.