رمان از کفر من تا دین تو پارت335

4.5
(101)

 

#آس…هامرز

 

بازویی که زیر فشار انگشت هام منقبض میشه رو محکمتر میگیرم..از لمسم، صدام و حضورم فراری و من باید گردن اون سروش دهن لقی که گم و گور شده رو بشکنم.

_بخور..

 

چشم های شیشه ای و صورت بی حس و حالش خالی از هر ری اکشنی اعصابم و خورد میکنه.

بشقاب و جلوتر میکشم و دست میندازم زیر چونش.. امتناع نمیکنه و در عوض در سکوت سنگینش زل میزنه به چشم هام.

_مادرت دیروز مرد..

 

لرزش خفیفی تو عمق مردمکش حس میکنم و بیزارم از اینکه شاید بیشتر ازم متنفر بشه.

_امروز دو روزه که نداریش.. توی همین اتاق خوابیده بود روی این تخت….

 

چشم هاش هنوز میخ منه و حتی گردشی به اطراف نمیکنه.. دقیقا ساعتی قبل همینجا پیداش کردم نشسته در تاریکی و زل زده به تختی که دیگه صاحبی نداشت.

_دلت براش تنگ نشده؟… دوست نداشتی الان جلوت بود و باز نگاش میکردی؟ صداش میکردی!

 

غم و نم چشم هاش کم کم جای اون خیرگی شیشه ای و بیحالی رو می‌گیره.

اما بازم کافی نیست..

_باهات حرف میزد.!

شال سرش و عقب میکشم و موهای کوتاه و لخت جلوش میریزه و یک طرف صورتش و قاب میگیره .. نوک انگشت هام و دلتنگ روی تار تار نرمی موهاش میکشم..

_سرت و روی دامنش میزاشتی و نوازشت میکرد.

 

صدای خش دارش میتونه بهترین صوتی باشه که این چند روزه شنیدم..

_حرف نمیزد.. دستاشم کار نمیکرد..

_یه زمانی که همه اینکارا رو میکرد و تو قدرش و ندونستی.. باهاش وقت نگذروندی..

الان دیگه چشم هاشم نداری که بهشون زل بزنی و از روزهات بگی..

 

از خودم متنفر شدم وقتی اولین قطره اشکش از گوشه چشم های پر آبش سرریز شد و لعنت به منکه هوش و حواسم پی سیاهی سگ چشماش رفت.

دونه های قلطونی که یکی بعد دیگری روی شیار گونه اش جای هم و گرفتن.. صورتش و اون چشم های گود آفتاده و گونه های آب شده رو کف دست هام گرفته و میچسبونم به سینم.

_مطمئن باش الان جاش خیلی بهتر از جای منو توی…

 

چنگی به بازوم میزنه و با صدای خفه و بغض دارش عصبی میشم..

_دختر خوبی براش نبودم.. میخواستم بهم افتخار کنه..

_حتی منم با دیدنش می‌فهمیدم تمام دنیا‌ش و افتخارش تو بودی.

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x