بنال ای دل که قلبم بی شکیب است
دلم محتاج درمان طبیب است
_ با صدای ناله ی مریم و گریه ریز خاتون کنارم چشم میبندم..
بنال ای دل که جانم بی قرار است
درون سینه ام غم آشکار است
_ آه سنگینی از ته دل کشیده و دست روی پارچه ترمه ای که روی قبر کشیدن میکشم…..
خداوندا چه آمد بر سر من
ز کف رفت آن گرامی مادر من
_ پدر تو اوج شُک و حیرت رفت اما تو…
تو مادر رفتی و از ما بریدی
به سوی آسمان ها پر کشیدی
_ آسمون صاف اما دلگیر و بی انتها.. داری از اون بالا نگام میکنی مامان؟..
بریده رشته ی عشق و امیدم
نگاه آخرینت را ندیدم
_ از من بریدی مامان؟… تنها نگاهت و ازم گرفتی…
آخرین بار چی داشتی توی چشم هات که ازم دریغش کردی…
_ غم دیده ات از درون آبت کرد و من کاری ازم برنیومد…
چه آسان دست شستی از عزیزان
رها کردی تمام آشنایان
_کسی دوسمون نداشت.. همه رهامون کردن..
تو رفتی رشته ی امید بگسست
صفای زندگانی رخت بربست
_ بعد بابا عملاً تموم شدی…
تو رفتی عشق خالی شد ز معنا
به غارت رفت باغ آرزوها
_ آرزو؟! آرزویی نمونده…
به یاد آرم دعای صبح و شامت
تن بسیار و آن رنج مدامت
_ تن رنجور و بغض نگاهت…
در این خانه ز تو هر جانشانی است
همه یاد آور رنج نهانی است
_حالا کجا خاطره تورو پیدا کنم…
بیا این مهر و این هم جانمازت
بیا تا سر دهی راز و نیازت
_بعد بابا عملاً تموم شدی..
بخوان مانند وردی یا سرودی
دعایی که از بر کرده بودی
_ دعات رفتن بود و دیدن روی یار..
به خاطر دارمت من دائم اوقات
فراموشت کنم هیهات هیهات
_ خم شده بوسه ای روی ترمه میزنم و الوداع الوداع ای یار مهربانم.
بیچاره سامانتا