۱ دیدگاه

رمان خیالت پارت ۴۲

4.5
(31)

 

 

– ناراحته اون چاکِ رو لبت بودم امّا نه! هر چی که زدی و خوردی و بردی… حلال جونت برادر، منم بودم با جون و دل پاش وایمیستادم و می‌خوردم!

 

فاصله گرفتنی، چشمکی برای صورت سؤالی و جاخورده‌ی دانا زد. دستش را که به رسم آشنایی جلوی دختر کشید دانا تازه منظورش را فهمید.

 

– مرحبا زنداداش جان…

 

دخترک… دستپاچه نگاهش را پایین بالا کرد. این یکی را ندیده بود، اصلاً کدامشان را دیده بود!

 

– به خونواده‌‌ی شلوغ‌پلوغ آژگانا خوش اومدی…

 

ابروهای دانا دوباره درهم شد، پسرکِ بی‌کلّه داشت پیشاپیش اخطارِ ندیده‌ها را به دخترکِ تازه‌وارد می‌داد،

 

-چی! زن‌داداش؟ کو؟ کجاست؟

 

سهره با بدبختی سرش را لایِ تن دو برادر فشار داد، یکی‌شان رو به جلو ایستاده بود و آن‌یکی پشت.

 

– من عرفانم… داداش خوشتیپه‌ی این شازده‌ی اخمو.

 

عرفان ابرویی طرف دانا پرت کرد و منتظر… دستش را بالاپایین کرد و سهره شبیه موش، بالاخره سرش را بیرون فرستاد.

 

– دستت‌و بنداز بی‌حیا! مگه حاج‌بابا نگفت عروس نامحرمه!

 

دخترک زبل با یک حرکت گوشی را از دست عرفان قاپید و تاخ… زد پشت دستش.

عرفان که آخ گفت، با شیطنت خندید…

 

– سلام من سُهره‌م، تو اسمت چیه؟

 

با سماجت، گوشی و دستش را باهم از میان هیکل‌های عضلانی دو برادر دراز کرد طرفش و دختر لبخند معذّبی زد.

 

– سلام… من… من…

 

#پارت_205

 

زیر سنگینی نگاه‌ها، بی‌اختیار خودش را عقب کشید و مردمک‌های مضطربش چپ و راست شد.

 

از جوانِ بلندقامتِ بور تا دختربچه‌ی چشم‌بادامی و سرآخر نیم‌رخ دانا!

 

شباهتی میانشان پیدا نمی‌کرد جز…

 

– اِی لال بمیری سهره! صدات کل عمارت‌و برداشته…

 

یکی آنطرف داد زد و دخترک این‌طرف تنش به کنسول خورد. دردرش آمد امّا لب گزید.

 

سرها که جلو چرخیدند، دختر بیچاره نفس راحتی کشید و پهلویش را یواشکی فشرد.

 

– مگه بهت نگفتم یه دقیقه نور اون ماس‌ماسک کوفتی رو نگه دار من برم دشویی بیام…

 

صدای خدیجه بود، از ناکجا!

 

– کجا غیبت زد؟!

 

سهره هینی کشید و عرفان با بدجنسی ابرویی رقصاند.

 

– بدبخت شدی سهره! فرار کن عزرائیل اومد.

 

عرفان خندید و دخترک پشت چشمی برایش ‌آمد، لب جوید و بیشتر به دانا چسبید.

 

– گلین اون چراغ‌و بگیر این‌ور جلوی پام‌و ببینم، زَهله‌م ترکید توو تاریکی…

 

گلین بی‌میل چراغ را چرخاند و زنی سرخ‌پوش تق‌تق‌کنان از گوشه‌ی چپ پله پیدا شد…

 

– خدیجه خانوم اشتبا زدی به جان خودم، ساقیت‌و عوض کن!

 

عرفان به مضحکه گرفته بودش، مثل همیشه.

 

– دشویی این‌وره نه اون‌ور…

 

هر چقدر مادرش گلی آرام و باسیاست بود، این خدیجه فضول بود و عاشق سرک‌کشی در همه چیز، آنقدر که از غفلت سیمین استفاده کند و در خانه‌اش سرک بکشد!

 

– اون‌ور سالنه… ته سالنم اتاقِ حاج‌بابامه‌!

 

صدای ریزِ خنده‌‌ها و نور گزنده‌ی راهرو؟

 

#پارت_206

 

زن هول شد و پایش به لبه‌ی پله گرفت.

 

– آخ سهره! الهی ذلیل شی من راحت شم! انگشتم شکست…

 

ورد زبانش سهره بود، ته‌تغاری‌ خانه…

 

نفرین‌کنان خم شد روی صندل پاشنه هفت‌سانتِ پولک‌دوزی‌اش…

انگشتش را که نمی‌دید فقط برای ماس‌مالیِ سوتیِ داده، از زیر جوراب پارزین کلفت و سیاهش کمی بالاپایین کردش و کفری‌تر شد.

 

– اینا دیگه بیا نیستن، برو خرت و پرتات‌و جمع کن بریم فردا مدرسه داری، بدو زود…

 

غرزدنی کمر صاف کرد و تازه دیده‌شان!

 

گلین، عرفان و دانا! سهره هم که مثل همیشه چسبیده به دانا!

 

اصلا دلیل وابستگی این بچه را به این موجود گوشت تلخ نمی‌فهمید!

 

– وای! دانا جان! اومدی پسرم؟!

 

قیافه‌ی مچاله‌اش به ثانیه نکشیده وا شد…

 

لبه‌ی شال گیپور سیاهش را با ناز دور گردن انداخت و سینه‌های هفتادی‌اش را جلو داد.

 

لبخندی مصنوعی و خانوم‌ مَنشانه‌تر قدم برداشت، شبیه به کت‌واکِ یک مدل‌ روی صحنه!

 

– دیر کردی نگرانت شدم پسرم…

 

پسرمَش زیادی بغض‌دار شد و عرفان پخه زد، تا نگاه بُراق خدیجه چرخید طرفش، سرفه‌زنان دستش را جلوی صورت تکان داد.

 

– چه خاکیه خونه گلین! یه دستی به سر و گوشش بکش عشقم!

 

گلین سرجنبان لبش را به دهان کشید.

 

این نامادری و پسر اصلاً سرِ سلوک نداشتند!

 

– آب بخور خفه نشی عرفان جانم، آب بخور!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 ساعت قبل

بابای دانا چن تا زن داره🥴

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x