زنگ در را می‌زنم، مادر دل‌آرا را به خانه خودمان آورده تا زحمت از دوش گلی‌خانم بردارد.

 

خسته از امروز و کارهای زیادم سلانه سلانه داخل خانه می‌روم. به محض ورودم صدای زاری دل‌آرا به گوشم می‌رسد.

– آی… آی… بخدا خیلی می‌سوزه!

 

دروغ چرا کمی ناراحت می‌شوم، حکم عالیه را دارد. قطعا خواهرم هم اینگونه درد می‌کشید یا ناراحت می‌شد برایش هر کاری می‌کردم.

– ننه‌آسیه… مامان خانوم؟!

 

موی جوگندمی‌اش را بافته و روی شانه انداخته است، همان لیوان دلسترخوری بزرگ را میان دستش گرفته.

– اومدی… دستت درد نکنه.

 

کیسه را به دستش می‌‌دهم و لیوان خالی را از او می‌گیرم.

– بفرما… خوشگل کردی؟

 

مادرم وقتی تغییر می‌کند حالات روحی‌اش عوض می‌شود، این را دوست دارم که زودتر به حالت ننه قلچماق بازگردد.

– چایی بریزم بازم؟

 

سرش را به نفی تکان می‌دهد.

– بیا محمد و تو بخوابون… این بچه تبم داره گناهه یکی دو روز من نگه‌دارم تجربشو دارم سر عالیه اینجوری شده بودم دو سه بار‌.

 

نوک زبانم است توصیه‌های نسخه‌پیچ را بگویم اما…

– لعنت به شیطان‌الرجیم!

 

#پارت۱۳۳

 

 

به اتاق خودم می‌روم تا بخوابم. مادر برای خودش در هال جا انداخته، لیوان آبی پر‌می‌کنم و قبل از رفتن می‌پرسم

– می‌خوای من اینجا بخوابم؟

 

ملافه روی تشکش می‌اندازد.

– نه مادر… تو برو اتاقت، می‌خواستم محمدم بیارم اینجا بی‌‌قراری کرد.

 

سرتکان می‌دهم و شب‌بخیر می‌کنم.

آنقدر خوابم می‌آید که نمی‌دانم کی خوابم برده است. نصف شب از شدت گرما بلند می‌شوم.

 

باز هم آسیه‌خانم دیده ملافه پیچیدم روی خودم طاقت نیاورده و کلفت‌ترین لحاف پشمی موجود در خانه را رویم کشیده است.

 

لیوان آب بالای سرم خالی است، بی‌خیال یک امشب تا سحر اگر آب نخورم که نمی‌میرم.

 

چشم می‌بندم تا دوباره بخوابم که گلویم از خشکی می‌سوزد.

غرغرکنان جای خواب گرمم را ترک می‌کنم.

– آخه آسی خوشگله خودت می‌دونی گرمم میشه چیکارم‌ داری خب زن حسابی…

 

در اتاق را آرام باز می‌کنم، پا در راهرو می‌گذارم. آنقدر گیج خواب هستم که نمی‌خواهم به آشپزخانه بروم.

 

مگر آب لوله‌کشی دستشویی با آبی که از شیر آشپزخانه می‌آمد چه فرقی داشت.

 

جفتشان در عین تصفیه شدن باز هم بو و طعم مضخرفی داشتند.

 

این داستان امین خیلی تنبله🫠😂

 

#پارت۱۳۴

 

 

دست بردم تا در دستشویی را باز کنم که صدای ناله و گریه باعث شد دستم از حرکت بایستد.

 

صدای محمد نبود… مادر هم… مادرم در نشیمن خواب بود. قدم‌هایم سمت اتاق مادرم کشیده شد. پشت در ایستادم دوباره صدای ناله آمد.

 

دست بالا بردم و چندبار روی به در زدم.

– خانوم… دل‌آرا خانوم… بیداری خانوم…

 

جواب که نداد دوباره آرام به در ضربه زدم.

– دلی خانوم بیداری؟

 

صدای نامفهوم آخ مانندش و پشت بندش گریه‌ای آرام می‌گفت که صدایم را نمی‌شنود.

 

به هال رفتم تا مادرم را بیدار کنم اما با دیدن سری که با روسری حتما برای سردردش بسته پشیمان شدم.

 

دوباره پشت در ایستادم، استخاره می‌کردم که دوباره در بزنم یا نه که این‌بار صدای ضعیفی هم از محمد آمد‌.

 

آرام دستگیره را پایین کشیدم.

هوای گرم اتاق روی صورتم نشست.

– اوی تیکیلن آرواد( خونه‌ات آباد زن)… دارن آبپز میشن اینا از گرما.

 

سمت بخاری می‌روم، شعله را کم می‌کنم.

محمد دست و پا می‌زند، چشمم به شیشه‌شیر بالای سرش می‌افتد.

 

در شیشه‌شیر را باز می‌کنم و محتویات داخل آن را بو می‌کشم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 105

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و

    خلاصه: محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع میشود…خانه

    خلاصه: ماهرو یک دختر مذهبی اما پر از شیطنت، تک دختر خانواده اعلایی ها دختری زیبا و لوند، یک شب قبل از اینکه

  خلاصه: سارا دختر سر به زیری است که دل به چاوش بشیری پسرِ شارلاتانِ محله‌شان می‌بندد که البته قلبِ چاوش نیز برای سارا لرزیده

خلاصه: راجب ب ی دختریه ب اسم گیتی ک تو خانواده مذهبی ب دنیا اومده و بزرگ شده ،،ی خاهر داره ب اسم فرنگیس ،،

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
30 روز قبل

چرا پارتا رو اینقدر کم کردین فاصله پارت گذاریو زیاد لطفا زودتر پارت بذارین نویسنده،قاصدک

جدیدترین پست های سایت
دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x