محمد را آرام روی تشکچهاش میگذارم، دلبرک نق میزند و با چشمش مسیر رفتنم را دنبال میکند.
– الان میام مامانی وایستا.
از در شیشهای ورودی صدا بالا میبرم
– کیه؟
– یه بسته داشتید… خانم پاتریک شلوار کردیان؟
بیشعور… ندیده معلوم بود چه کسی است. یکبار مرا با شلوار راحتی دید و حالا…
– اشتباه اومدید آقای خروس صدا!
آرام و با آهنگی خاص روی در کوبید.
– بیا این کرمو بگیر من برم ناهار کوفت کنم مادر نمونه… یه شب موندی خونه ما تعجب میکنم دار و ندارت و یادت رفته ببری.
پسرک زبان دراز.
– از بالای در بندازید بر میدارم بعدا…
کفری اینبار بلندتر در را میکوبد
– بیا بگیر برو دیگه… انگار قراره بخورمش…
دمپایی میپوشم و پشت در میایستم، صدای زمزمه مانندش را میشنوم.
– گرفتار شدما… آسی و عالیه کم بود حالا جای جفتشون این ماهی زبون دراز رو باید ببینم.
#پارت۱۵۷
در را باز میکنم و تنم را کمی عقبتر میکشم بازوهای لختم دیده نشود.
– امرتون؟!
به سر در خانه زل زده و لبش را میجود.
– گرفتید منو… محمد تنهاس امانتیمو بدید بِ…
– دلی دو دیقه زبون رو جیگر بزار دارم تمرکز میکنم!
ابروهایم بالا میپرد.
– تمرکز چی؟
– دارم فکر میکنم جا خواهری بزارمت جای عالیه یا ول کنم بری به امون خدا.
زنی از همسایهها وقتی رد میشود کامل داخل حیاط را نگاه میکند. تا او بخواهد تصمیم بگیرد آبرو برایمان نمیماند که…
دستم را آرام زیر روسری میبرم و دو طرفش را میچسبم.
– محمد تنهاس آقاامین.
دست میکند ته جیب شلوار ورزشیاش پمادی را که خودش خریده بود بیرون میکشد.
– ببین جاعالیه میگم این حرف و…
دستش را بر پیشانی میکشد و به کوچه زل میزند. صورتم را نگاه نمیکند.
– این دختره گفت قبل اینکه شیر بخوره محمد بشور شیر بده هر یک ساعت تند تند از این کرم بزن… بعد جسارته… منظوری ندارم بخدا… وقتی محمد…
نفسش را هو مانند بیرون میدهد.
– وقتی شیر میخوره یکم چیزه… هیچی شما کرم و بزن تموم شد بگو خودم میخرم باز… ببخشید زحمت بچه ما رو گردن توعه.
#پارت۱۵۸
امین
زبان داشتم… تند تیز شوخ اما…
احترام و ارزش سرم میشد. او زنی نبود که بتوانم به شوخی هر چیزی به نافش ببندم.
برایش ارزش زیادی قائل بودم. کمی شوخی و حرصی کردن را از قصد انجام میدادم تا بداند برایم غریبه نیست و حواسش از خیلی چیزهای ناگوار پرت شود.
قطعا او با آن روحیه حساسش خودش رعایت میکرد.
عقب گرد کردم تا بروم که صدایم زد.
– آقا امین؟!
– بفرمایید خانوم…
حقیقتش خجالت میکشیدم به صورتش نگاه کنم… از تصور گفتن حرفهای آن دختر در داروخانه آب میشدم.
– میگم… اینجا اجاره مغازه چقدره… همین سر خیابون طرف مغازه شما.
دست به گردنم کشیدم.
– براتون میپرسم من آخه خودم اجاره میدم سید… خدا آقاشو بیامرزه خودش قیمت میده منم نپرسیدم ببینم گرون میگه یا ارزون واسه چه کاری میخوای؟
من و من میکند و در آخر میگوید
– سالن مغازتون… جای یه یخچال بستنی متوسط هست؟ مثلا یه جایی که جلو دید باشه برای دو سه ماه… کرایهشو میدم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 126
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.