رمان شالوده عشق پارت 234

4.6
(50)

 

 

 

 

-می‌دونم حق دارید. خیلی حق دارید. اما نگاه کنید داره شب میشه… همین چند ساعتو فقط بهش گوش بدین… لطفاً!

 

-…

 

-تا اون بخواد بیاد طول می‌کشه. بیاید بریم یه صحبت کنید بعد اگر نخواستید بمونید، هر جا که بخواید خودم می‌برمتون… مرد نیستم اگر نبرم!

 

 

دست هایم را دور شانه هایم پیچیدم و با ذهنی گیج شده نگاهم را به دورو واطراف دوختم.

 

 

اگر می‌رفتم چه میشد؟ هیچ!

 

به هر حال که هیچ خانه و صاحب خانه‌ای منتظر من نبود، حال چند ساعت دیرتر به بدبختی هایم میرسیدم چیز خاصی از دستم نمی‌رفت مگر نه؟!

 

 

نامطمئن سر تکان دادم که لبخندِ خیلی شادی روی لب هایش نشست و دستش را بلند کرد.

 

 

-بفرمایید از این طرف.

 

 

هنوز هم پر از شک و دو دلی بودم اما دقیقاً شبیه کسی که به آخر خط رسیده و از این لحظه به بعد هیچ چیز نمی‌تواند ذره‌ای حالش را بدتر کند، به دنباله مرد شایان نام راه افتادم.

 

 

بی‌خبر از اینکه با این کار به کل مسیر زندگی‌ام را تغییر می‌دهم.

 

 

بی‌خبر از احساسات، عواطف و انسان های جدیدی که قرار بود به زود خیلی برایم مهم و ارزشمند شوند!

 

 

بی خبر از رویاهایی که در یک قدمی واقعیت بودند!

 

 

و بی‌خبر از بهایی که باید برای این زندگی جدید می‌دادم، بهایی به شدت سنگین و نفس گیر!

 

 

_♡_

 

 

 

باز شدن در و هجوم هوای گرم باعث شد که سر بالا بگیرم.

 

 

چشمانم به چشمان ستاره بارانش گره خورد و صورت سرخش باعث شد که ابرویم بالا بپرد.

 

 

مریض شده بود…؟!

 

 

-سلام

 

-سلام عزیزدلم چقدر خوشحالم که اینجا ببینمت.

 

-ممنون… آقا شایان گفتن خواستید بیام اینجا!

 

-آره خواستم یعنی چون…

 

 

هول شده دور خود چرخید و شایانی که در سکوت پشتم ایستاده بود، یکدفعه گفت:

 

-فهمیدیم خوشحالی داداش ولی نظرت چیه بذاری بیایم تو بعد حرف بزنی؟!

 

 

به خودش آمد و سریع عقب کشید.

 

 

-بفرمایید بیا تو شمیم جان.

 

 

رادان کنار ایستاد و نگاهم به سالن آپارتمان اسپرت و پسرانه‌اش افتاد.

 

 

شایان پشت سرم و رادان هم با چشمانش تقریباً در حاله التماس بود تا وارد خانه‌اش شوم.

 

 

یک لحظه حس بدی تمامه وجودم را گرفت.

 

هنوز که هیچ چیز واضح نبود!

 

من در یک خانه تنها با دو مرد جوان چه کار داشتم؟!

 

خیلی زود به این مردان اعتماد نکرده بودم؟!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان قفس

خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x