رمان شالوده عشق پارت326

4.2
(79)

 

 

 

-مثل همیشه عالی بود واقعاً تو این زمینه زیادی با استعداد هستید!

 

 

برای اهورا سالار که صاحب یکی از معروف ترین برند های شیرینی پزی و قنادی منطقه بود، با لبخند سر تکان دادم و همانطور که به سفارشات جدیدش برای یکی از مهمانی های بزرگ گوش می‌دادم از دفترش بیرون زدیم.

 

 

قرار بود دوتا از اصیل ترین خانواده های شهر با هم وصلت کنند و حجم بالای سفارش هایشان ناخودآگاه ذوق زده‌ام می‌کرد.

 

 

سفارش بیشتر مساوی بود با پول بیشتر و پول بیشتر در زندگی یک نفره من آزادی عمل خوب‌تری به وجود می‌آورد.

 

 

وقتی پیامک واریز در صفحه موبایلم پدیدار شد، از آقای سالار کارفرمای جدید و بسیار مهربانم تشکر و خداحافظی کردم و از شیرینی فروشی فوق‌العاده اشرافی شان بیرون زدم.

 

 

از وقتی مشغول به کار شده بودم بیش از همه توانسته بودم با سالارها کنار بیایم و حال دوماهی بود که فقط مخصوص برند آن ها و بیسکویت و دسر می پختم و به شدت راضی بودم.

 

سر وقت پولم را می دادند و انسان های بسیار محترمی هم بودند.

 

 

 

 

 

 

 

 

سوار تاکسی شدم و مسیر یکی از بازارهای محلی را در پیش گرفتم.

 

 

باید برای دسرهای هفته بعد خرید و لیستی از مواد مورد نیازم را تهیه می کردم اما مانند همیشه با تنها شدن فکر امیرخان در سرم پررنگ شده بود.

 

 

یعنی چه کار می‌کرد؟!

 

حالش خوب بود؟!

 

تنهایی در خانه ماندن تا چه حد برایش سخت بود؟ اصلاً سخت بود؟!

 

درست حسابی غذا می‌خورد؟!

 

به نمایشگاه می‌رفت و توانسته بود به زندگی عادی خودش برگردد؟!

 

و مهمترین سوال…

او هم به اندازه من از دلتنگی زیاد در حال خفگی بود؟!

 

 

-بفرمایید خانوم رسیدیم.

 

 

با صدای راننده وقفه‌ی کوتاهی بین افکارم افتاد.

 

 

سریع کرایه‌اش را حساب و وارد بازار محلی شدم.

 

 

 

#نویسنده: ZK

 

 

 

@shalodeashgh

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 79

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x