رمان شالوده عشق پارت328

4.1
(98)

 

 

 

نایلون های خرید را در دست جا به جا کردم و تا سر بلند کردم، با دیدن غول مشکی رنگی که مقابل خانه پارک شده بود وا رفتم.

 

 

خدای من این ماشین… این ماشین!

 

 

درب سمت راننده باز و با دیدن مردی که پیاده شد، نفسم بند آمد!

 

 

درست می‌دیدم…؟!

 

او اینجا بود…؟!

 

امیرخان اینجا بود…؟!

 

 

دست هایم لرزید. چشمانم داشت سیاهی می‌رفت و ضربان قلبم کَر کننده شده بود اما آشفتگی‌ام فقط چند ثانیه طول کشید.

 

 

در تمام این چند ماه بیشتر لحظاتم را برای قوی شدن صرف کرده و حال وقت نشان دادن تغییرات به شمیم زخمیه وجودم بود!

 

 

وقت این بود که به خود ثابت کنم تلاش هایم بی‌فایده نبودند!

 

 

سر بالا گرفتم و با قدم های بلند به سمتش رفتم.

 

 

 

 

 

#شالوده‌عشق

 

 

 

پیراهن آبی کمرنگ و مردانه‌اش همراه موها و ریش هایش که بلند شده بود، چهره‌اش را جذاب‌تر، مردانه‌تر و همچنین وحشیانه‌تر نشان می‌داد.

 

 

-سلام عزیزم.

 

 

از شنیدن صدایش بعد ماه ها قلبم ریخت و مردمک هایش که با حالتی مجنون وار و پر از شیفتگی نگاهم می‌کردند، زیادی نفس گیر بودند.

 

 

-سلام… اینجا چیکار می‌کنی؟

 

 

قدمی جلو گذاشت.

 

 

رگ گردنش بیرون زده و مردمک هایش بی‌قرار بین چشمان و اجزای صورتم جا به جا می‌شدند.

 

 

با کمی دقت هم می‌توانستم بفهمم که دستانش لرزش نامحسوسی دارند و آنقدر می‌شناختمش که بدانم داشت برای بغل کردنم جان می‌داد!

 

 

سکوت بود و تنها صدای هیس کشیده‌ای از میان لب هایش بیرون آمد.

 

و باید کور می‌بودم تا نمی‌توانستم دلتنگی بارز را از نگاهش بخوانم!

 

 

قلبم جیغ کشید اما مصمم سرتکان دادم تا همین که گفت آمدم ببینمت به شدت برخورد کنم

 

 

_♡_♡_♡_

امیرمون اومده😭🥹❤️

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x