رمان شاهرگ پارت 114

4.6
(59)

 

 

 

 

ناچار سرجایش ماند اما تمام جانش در انقباض کامل فرو رفته بود.

 

-معین …اینجا…اینجا چیکار میکنی؟ ای وای …

 

حلقه‌ی دستان معین به دور تنش تنگ‌تر شد. نفسش را حبس کرد و سرش را درون بالش فرو برد.

 

این که با هر دم و بازدم بیشتر تنش مماس تن مردی می‌شد که هرم خنده‌اش هر لحظه بیشتر داغش می‌گذاشت چیزی بود که حاضر بود به خاطر آن حتی از نفس کشیدنش دست بکشد.

 

-کجا باید باشم؟ این که پیش زنم خوابیدم چیز عجیبیه؟

 

گوش‌هایش داغ شد و همزمان عرق سردی از تیره‌ی کمرش سر خورد.

 

-کی…کی اومدی؟

 

-نمیدونم! خواب بودم منم…انقد وول خوردی بیدار شدم.

 

آه از نهادش در آمد .

 

چطور متوجه آمدن معین نشده بود.

انگار که به جای خوابیدن بیهوش شده باشد‌.

 

-نفهمیدم…چطوری..‌چطوری نفهمیدم.

 

-خیلی سر و صدا میکنی . بگیر بخواب انقد سوال جواب نکن‌..

 

لحن سرخوشش نشان می‌داد به این راحتی خیال ندارد تنهایش بگذارد.

 

تخت تکانی خورد و تن معین کاملا مماس تنش شد.

 

-بهتری؟

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۵۴۱

 

 

 

 

تمام تنش در لحظه گُر گرفت.

آنقدر افکار مختلف و در هم و برهم در سرش رفت و آمد داشت که نمی‌دانست باید به کدامش برسد.

 

-کلید زاپاس و برداشتی!؟

 

-اوهوم…

 

-اگه پایین بفهمن کلید نیست…اگه …

 

-جواب سوال من این بود رعنا؟

 

لحن زیادی دلخورش بی‌آن که بخواهد وادارش کرد سر جا بچرخد و بالاخره نگاهی دلجویانه به معین بیاندازد.

 

-ببخشید…!

 

معین اه کلافه‌ای کشید.

 

-دارم خسته میشم دیگه!

 

حتی لازم نبود منظورش را بپرسد.

 

دلیل این حال معین خود خسته کننده‌اش بود که حتی لیاقت دوست بودن را هم نداشت.

 

-نفهمیدم چی پرسیدی! به خاطر اون گفتم ببخشید.

 

-پرسیدم درد داری؟ از خودم بپرس تا دوباره بهت بگم جای اینکه اینجوری رعشه بگیری.

 

پرسید و این بار به شکل عامدانه‌ای دست پهنش را روی شکم رعنا گذاشت.

 

زن بیچاره انگار که بر لب تیغ ایستاده بود.

 

دلش نمی‌خواست خسته کننده‌تر از اینی که هست به نظر برسد.

 

معین قرار بود دوستش باشد.

 

یک دوست پسر که هیچ گاه در زندگی‌اش نداشت و حالا به شکل عجیبی قرار بود تجربه‌اش کند.

 

کسی چه می‌دانست. شاید بین دوست‌ها این سوال و جواب‌ها در این پوزیشن‌ِ مسخره عادی‌ترین چیز دنیا بود.

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۵۴۲

 

 

 

 

-نه…نه خوب شدم…

 

-الان خوب شدی؟

 

شیطان سوال می‌کرد و دست گرمش را روی شکم رعنا به گردش درآورده بود .

 

واقعیت همین بود که می‌گفت.

 

دروغی در کار نبود وقتی گرمای دست معین همه‌ی دردش را دود کرده بود.

 

-میگم…اگه یه وقت کسی…

 

لحن معین باز آشفته و کلافه شد.

 

-کسی خونه نیست اگه همه‌ی دردت اینه!

 

گردش دست معین به روی شکمش را به فراموشی سپرد.

 

-نیست؟

 

-نه! خاله مامان و مرضیه رو برد خونه‌ی خودشون. حال مامان زیاد خوب نبود.

 

با یادآوری برخورد معین با مادرش بی‌اراده تنش جمع شد.

 

انگار یک خواب طولانی آن افتضاح رخ داده وسط سالن شکیباها را از حافظه‌اش پاک کرده بود.

 

-حال مامان چرا…

 

معین خیره در چشمانش سر پایین کشید و آرام پچ زد.

 

-میشه نگرانی واسه بقیه رو فراموش کنی، رعنا؟ حداقل تو این چند روزی که من اینجام …

 

حرف معین شبیه به صاعقه‌ای تنش را تکان داد. اصلا نفهمید چطور سرجا نشست.

 

-چند روز….چند روز اینجا…چطوری؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 روز قبل

کجا میخواد بره معین ؟رعنا با آسیه چکار کنه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x