۵ دیدگاه

رمان شاهرگ پارت94

4.2
(33)

 

 

-مشکل کجاست، دخترم؟ والا ما تا دیدیم همه‌ی خانما مشتاقن برای عقد دائم… یعنی شما دوست داری صیغه بشی؟

 

نگاه گیج و گنگش را دوباره به محضر دار داد. انگار همه چیز در بستری از خیال جریان داشت. نمی‌دانست دلیلش را چطور باید توضیح بدهد. وای اگر آسیه جریان را می‌فهمید زنده زنده جگرش را به سیخ می‌کشید.

 

قلبش انگار که توی گوش و دهان و اصلا در جای‌جای تنش ضربان گرفته بود.

 

-خانوم من با همه‌ی خانوما فرق داره، حاج آقا!

 

کلماتی که از دهان معین بیرون می آمد به گوشش عجیب غریب و نا آشنا می‌رسید.

 

خانم معین شکیبا شدن زمین تا آسمان با روزی که به عقد محمد امین شکیبا درآمده بود توفیر داشت.

در آن یکی به اجبار انگار روانه‌ی مسلخ میشد و امروز از شدت ترسی که دست دور گلویش انداخته و خرخره‌اش را فشار می‌داد شبیه آدمی بود که بر سر گور خود ایستاده بود.

 

-بله صد البته. ماشالله به این حسن انتخاب.

متین، موقر، باحجاب. انشالله که خوشبخت بشید.

خب حالا من چیکار کنم، شاه‌داماد؟

 

این آخرین صفاتی بود که رعنا همیشه فکر می‌کرد در انتخاب همسر برای معین اهمیت داشته باشد.

 

-همون که من گفتم، حاجی‌. عقد دائم بخون.

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۴۸۵

 

 

-بسیار خوب.  شناسنامه‌ها رو محبت کنید.

مبارکا باشه انشالله.

 

دست معین به سمت جیبش نرفته رعنا بازویش را کشید.

 

-یه دقیقه بیا روانی!

 

معین خطاب به محضردار ببخشیدی گفت بعد خنده‌کنان با رعنا همراه شد.

 

-همون معین صدام کنی اوکی ترم !

به نظرم یه درجه یه درجه صمیمی ترش کنیم، عزیزم.

 

رعنا کلافه سری تکان داد و وقتی خیالش از دور شدن به حد کافی راحت شد در چشمان معین زل زد:

 

-تو میفهمی داری چه غلطی میکنی؟

 

-تا اینجا که خوب فهمیدم!

 

-معین! دارم جدی حرف میزنم.

 

-چه مرگته، رعنا!

 

فاصله‌ی صفر تا صد این دیوانه تنها چند ثانیه بود.

 

-میخوای چی به من بگی که نمیتونی؟

گیر چی هستی؟ همونو رک و راست بگو !

 

واقعیت آن بود که خودش هم نمی‌دانست که می‌خواهد چه چیزی بگوید.

شوکه شده بود.

 

-من …من میخوام بگم…

 

-هوم ؟ بگو؟

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۴۸۶

 

 

تنها با لب‌های به هم فشرده سر پایین انداخت.

 

-نمیخوای منو؟

 

-بحث نخواستن من نیست !

 

-همین بسه واسه من! واسه بقیه‌ش بذار خودم تصمیم بگیرم. بذار من لامصب فکرش و بکنم.

تو نمیخواد فکر هیچ چی و بکنی. خب؟

من دقیقا میدونم دارم چه غلطی میکنم خانمِ رعنا!

 

-ولی آخه دائمی…

 

معین صدایش آرام و لحنش تندتر شد.

 

-دائمی چی؟ تو زن هرجایی نیستی که دستش و بگیرم بیارم محضر واسه صیغه! ماهی یه بارم بیارم تمدیدش کنم!

اصلا من و محضر؟ من و عقد؟ یا صیغه اصلا! هر کوفتی!

خودت حیرون نمیمونی، زن؟ به من بیاد دنبال شرع و عرف چیزی بوده باشم تا قبل از این؟

ولی در مورد تو فرق میکنه‌ . حرمت تو برای من یه چیز دیگه‌ست.

یه روز دوروزم نیست که دارم بهش فکر میکنم. خیلی وقته داری مغز من و سوراخ میکنی، لامصب!

 

حرفش که به‌ پایان رسید انگشت زیر چانه‌ی رعنا انداخت و سرش را بالا کشید.

 

-منو نگاه کن! این شک تو چشمات مال چیه؟ اما و اگر بیار واسه من تا با اون روی خوشگلم آشنات کنم هنوز هیچی نشده، عزیزم!

 

-من…یعنی تو…نه. نه! من….

 

-من و من نکن . از چی میترسی؟ من وقتی گفتم هستم یعتی تا تهش!

تهش میدونی کجاست؟ ها میدونی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس ابی
19 ساعت قبل

نه والا این بدبخت اسکول تشریف داره 😂😂

خواننده رمان
18 ساعت قبل

دستت طلا قاصدکی امروز بیش فعال شدی😂😂😍

یاس ابی
پاسخ به  خواننده رمان
17 ساعت قبل

خیلی ذوق نکن چون از فردا تعطیل هست تا یکشنبه حالا ببین

خواننده رمان
پاسخ به  یاس ابی
17 ساعت قبل

جمعه ها که میدونم تعطیله😂

شیوا
9 ساعت قبل

سلام و شب همگی بخیر
امشب آواز قو پارت نداره قاصدک جان؟

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x