رمان شالوده عشق پارت 363

4.2
(44)

 

 

 

 

عروس حاضر و آماده به دنبال داماد امده بود!

خدایا حتی این هم تلخی خودش را داشت!

 

 

-داره حاضر میشه یه کم دیگه میاد یعنی…

 

 

-پس اینا کجان؟ یه ساعته همه مهمونا رو کاشتن!

 

 

با آمدن صدای امیرخان از سمت پله های تالار گندم سریع صاف ایستاد و آب در گلویم شکست.

 

 

به سرفه افتادم و صدای پای امیرخان داشت نزدیک و نزدیک‌تر میشد.

 

 

چنگی به شانه‌ی گندم زدم و همانطور که تند او را سمت اتاق رادان می فرستادم به سختی گفتم:

 

 

-حتماً خودتم فهمیدی یه کم دو دله، قانعش کن من امیرخانو سرگرم می‌کنم.

 

 

منتظر جوابش نماندم و با پیراهن بلند تنم و با همه‌ی سرعتی که در توانم بود، به سمت پله ها رفتم.

 

 

وقتی مقابل او و دکتر شاهین در پله ها قرار گرفتم، عملاً نفس نفس می‌زدم.

 

 

-شمیم؟

 

-امیرخان؟

 

-چی شده؟ چرا می دویی؟

 

-چیزه باید باهم حرف بزنیم.

 

 

اخم ظریفی بر پیشانی‌اش نشست.

 

 

-اتفاقی افتاده؟!

 

-آره افتاده زود باش بیا بریم باید حرف بزنیم.

 

 

شوکه دستش را بلند کرد.

 

 

-حرف می‌زنیم ولی الآن عاقد اومده. مهمونا هم از کِیه حاضرن. بذار مراسم انجام باشه بعد.

 

 

 

 

بی‌طاقت دستش را در هوا گرفتم و با ببخشیدی رو به دکتر شاهین که با نگاهی معنادارخیره‌مان بود، همانطور که از پله ها پایین می‌رفتم امیرخان را هم همراه خود کشاندم و گفتم:

 

 

-حرف من مهم‌تره بذار یکی دیگه بره سراغشون.

 

 

تند به سمت در ورودی تالار رفتم.

در حالی که لباس بلندم روی زمین کشیده میشد. موهایم در هوا تاب می‌خورد و انگشتان ظریفم محکم فاصله‌ی بین انگشتان مردی که دیگر هیچ نسبتی با هم نداشتم را پر کرده بود!

 

 

سنگینی نگاه همگان را حس می‌کردم و صورتم گلگون شده بود اما چاره‌ای نبود باید برای گندم وقت می‌خریدم.

 

 

به قسمت انتهایی باغ تالار رفتیم و زمانی که دیگر دورمان خلوت شد، رضایت دادم و دستش را رها کردم.

 

 

نگاه گرمش را در سرتاپایم چرخاند و لب زد:

 

 

-خب؟!

 

 

نفس عمیقی کشیدم و صاف ایستادم.

 

 

-اووم… چه خبرا؟

 

 

ابرویش بالا پرید و چهره جذاب و مردانه‌اش مزین به یک لبخند متعجب شد.

 

 

-حالت خوبه شمیم؟ بدو بدو منو تا اینجا اوردی که بپرسی چه خبرا؟!

 

 

لب هایم را با زبان تَر کردم و نگاهم را در اطراف چرخاندم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x