صبحانه نخورد بود
برخلاف ساواش که برای خودش سه تخم مرغ شکست و همراه ژامبون خورد
زانوهایش را در آغوش گرفته و تا جایی که میتوانست سمتِ پنجره برگشته بود تا چشمش به چشم ساواش نخورد
او اما بدون اینکه به روی خودش بیاورد مقابلِ کافه رستوران بزرگی نزدیکِ متلقو ایستاد
_ بپر پایین
ابروهای دخترک به هم نزدیک شد
_ چرا؟
_ صبحانه نخوردی
_ گرسنه نیستم ، بریم زودتر و برگردیم تا من خلاصشم
ساواش در را باز کرد
_ بیا پایین
لادن چشمانش را در حدقه گرداند
در ماشین را بهم کوبید و با حرص زیرلب غر زد
_ وقتی وحشی و عصبی بودی و میخواستی مثل غارنشینا انتقام بگیری از الان قابل تحملتر بودی
ساواش با جدیت پشت سرش آمد
_ شنیدم
لادن صدایش را بالا برد
_ گفتم که بشنوی
دو مرد کتشلواری با احترام در را برایشان باز کردند
لادن پوزخند زد
_ هروقت کسی درو برات باز میکنه باید بفهمی قراره تا دسته بره تو پاچهات!
ساواش خشک تذکر داد
_ ادبیاتت رو درست کن ، بزرگ شدی!
_ هنوز بچهام
ساواش سمت تراسِ کافه رفت تا در فضای باز بنشینند
_ خیلیها هم سن تو بچه دارن!
لادن بی تفاوت شانه بالا انداخت
_ من جز خیلیا نیستم ، از بچههام خوشم نمیاد
ساواش با مکث سری تکان داد و به منو اشاره زد
_ چی میخوری؟
لادن بی آنکه نگاهِ منو کند گفت
_ وافل ، با کلی شکلات!
_ شکلات خوب نیست برات
لادن با حرص نگاهش کرد
_ چرا شکلات خوب نباشه؟ از همهچی باید ایراد بگیری؟
_ تخم مرغ یا خوراک لوبیا بخور ، سالم تره
لادن عصبی منو را کنار زد و به پشتیِ صندلیاش تکیه داد
_ گرسنم نیست ، هیچی نمیخوام
_ مسخره بازی نکن
_ مسخره تویی که فکر میکنی باید تو همه چی دخالت کنی! مگه بابامی؟
تو حتی درست حسابی شوهرمم نیستی!
باید تو همهچی دخالت کنی؟ حتی من….
ساواش تشر زد
_ کافیه ، شروع نکن
منو را سمتش هل داد و اضافه کرد
_ هرچی دلت میخواد بخور فقط حرف نزن
دخترک کوچکترین واکنشی نشان نداد
ساواش با اخم سری تکان داد و به گارسون اشاره زد
وافل همراه شکلات فراوان و خوراک لوبیا سفارش داد
لادن خیال کرد خوراک برای خودش است اما او لب نزد و مجبورش کرد قبل از خوردنِ وافل ، خوراک لوبیا را تمام کند
در نتیجه جایی برای وافل و شکلات هایش نمانده بود
با حرص وافلش را بستهبندی کرد
_ یک ساعت دیگه میخورم!
فکر نمیکردم پارت بیاد اونم ماتیک(ستاره سهیل)
نویسنده عزیز میشه یه کم زودتر پارت بذاری ؟😊