_ پسته هارو خوردی؟
لادن بی حال روی کاناپه دراز کشید
_ خوردم اما بالا آوردم
_ اشکالی نداره ، خوبه معدت خالی نبوده
لادن بی جان در خود جمع شد و سکوت کرد
انرژی صحبت کردن نداشت
ساواش بی توجه به اعتراضِ او سوپ شیر سفارش داد اما دخترک لب نزد
باید سر فرصت از خواهرهای لادن میپرسید که برای زن باردار چه چیزی خوب است
او هیچ تجربه ای نداشت و دراینترنت هم مطالب به درد بخور که لادن راضی به خوردن شود پیدا نکرد
قاشق را مقابل لب هایش گرفت
بی حال نالید
_ بوش حالمو به هم میزنه ، ببرش کنار
_ سه تا قاشق بخور ، بقیه رو میبرم
_ نمیتونم ساواش ، توروخدا بفهم
تمام دل و رودم داره میاد تو دهنم
بیرش کنار
_ اینطوری با معدهی خالی عق بزنی به معدت فشار میاد
لادن بغض کرده زمزمه کرد
_ اگر فردام اینطوری باشم چی؟
نگران موهایش را چنگ زد
صدایش از اضطراب میلرزید
_ بیچاره میشم ، تمام زحمتام نابود میشه
_ هیچی نمیشه
_ خدایا این دیگه چی بود
گفت و سرش را روی کوسن فشرد
درد داشت و طعم بدی ته حلقش حس میکرد
_ سوپ جو میخوری سفارش بدم؟
آرام جواب داد
_ سوپ نمیخوام
_ چی میخوای؟
دخترک فکر کرد
چه میخواست؟
هیچ چیز! انگار از تمام خوراکی های جهان نفرت داشت!
_ دلم هیچی نمیخواد
_ ماهیچه سفارش بدم؟ از همون رستورانی که دوست داشتی
دخترک سرش را بالا انداخت
_ دوست نداشتم ، خوشم میومد کارتتو خالی کنم
ساواش لبخندی به سرتقی اش زد
پس چی میخوری؟
لادن از گوشه چشم نگاهش کرد
_ دلم یه چیز ترش میخواد ، مثل گوجه سبز و لواشک
_ میخوای فشارتم بیفته تو این وضعیت؟
لادن خودش را بالا کشید و با ذوق نشست
انگار نه انگار که تا دقایقی پیش اشک میریخته است!
_ یه فلافلی نزدیک دانشگاه سراغ دارم
کلم شور قرمزاش مزه بهشت میده!
ساواش پوف کشید
_ تو همیشه کلم شورارو جدا نمیکردی؟
لادن اخم کرد
_ پرسیدی دلت چی میخواد منم گفتم
اگرنه اصلا میلم به هیچی نیست
ولش کن میخوابم
خواست بلند شود که ساواش دستش را گرفت
نباید معده اش خالی میماند
دوست نداشت همین روزهای اول وزن کم کند
_ بپوش بریم
لب های خشک شده ی لادن به لبخند باز شد
_ اوکی استاد! دو سوته حاضر شدم
ساواش با تأسف نگاهش کرد
حداقل کاش این ادبیات را یادِ بچه ندهد!
بعدی>>> رمان شوکا