نباید خجالت می کشیدم.
فرهاد شوهرم بود!
نفس عمیقی کشیدم و شالم و از روی سرم برداشتم.
مانتوم و هم همونطور نشسته در آوردم و موهای بلندم و از حصار اون گیره مو در آوردم!
همینکه گیره ام و باز کردم، خرمن موهام دورم پریشون شدم.
با خواستم جمعشون کنم و پایین ببندم صدای فرهاد متوقف ام کرد.
_نبندشون!
تا خواستم به عقب برگردم ، دستاش دورم حلقه شد و سرش و تو خرمن موهام فرو کرد.
دم عمیقی گرفت و لب زد.
_خیلی دوست دارم ماهی گلی…
لبخندی زدم و دستم و روی دستش که دور شکمم حلقه کرده بود گذاشتم.
_منم دوست دارم عشقم…
بوسه ای رو سرم زد و منو تو آغوشش کشید و دراز کشید.
عطر تنش و عمیق تنفس کردم و منم دستام و دورش حلقه کردم.
_بگیر بخواب خانومم…
یکی دو ساعت دیگه بیدارت میکنم کمکم بریم!
لبخندی زدم و تو آغوش فرهاد چشمام و بستم و خیلی زود به خواب فرو رفتم.
#ماهرو
#پارت_593
_خببب… میتونی چشمات و باز کنی قشنگم!
با حرفی که آرایشگر زد، بالاخره چشمام و باز کردم.
با دیدن خودم تو آینه، تو لباس عروس و اون آرایش لایت قشنگ ، ناباور خیره خودم شدم!
موهام و مدل باز درست کرده بود و یه تاج ضریف روی سرم گذاشته بود.
آرایشمم لایت و قشنگ بود!
لباس عروسم…
پف دار و دنباله دار بود و روی قسمت سینه اش سنگ کاری شده بود!
_ممنون…
آرایشگر لبخندی زد و خواهش میکنمی گفت و از اتاق بیرون رفت.
آلا با هیجان دوباره وارد اتاق شد و گفت:
_اوففف لعنتی خیلی خوردنی شدی جای داداشم باشم قید عروسی و می زنم و یه راست می برمت خونه…
حرسی و با خنده گفتم:
_اااا آلا…
آلا خندید و چیزی نگفت.
آرایش خودش و جلوی آینه چککرد که گوشیش زنگ خورد.
_اااداداشمه…
و منتظر نموند و جواب داد.
_جانم داداش؟!
_باشه باشه خدافظ…
#ماهرو
#پارت_594
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_فرهاد اومده…
پشت دره…
با استرس و لبخند، به کمک آلا شنلم و پوشیدم و از آرایشگر تشکر کردم و به طرف در خروجی رفتم.
آلا جلو تر رفت و در و باز کرده و از لای در سر به سر فرهاد می ذاشت.
با خنده گفتم:
_بیا کنار ببینم آلا…
صدای فرهاد از اون طرف در اومد.
_بابا بیا برو کنار ما زنمون و ببینیم خب!
آلا با خنده نچی کرد و گفت:
_هزینه داره…
با خنده نظاره گر مکالمه اشون بودم.
بالاخره بعد از چند دقیقه، آلا به چند تراول صد هزار تومانی اکتفا کرد و کنار کشید.
بالاخره فرهاد و دیدم.
تو کت شلوار مشکی دامادیش…
لبخندی زدم و به عشق بهش خیره شدم.
دلم قنج رفت برای بغل کردنش…
فرهاد دسته گل و به دستم داد و آروم شنلم و بالا داد و نگاهم کرد.
چند دقیقه با تعجب خیره ام شد، اما کمکم به خودش اومد.
با لبخند خم شد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت.
_ماه شدی دورت بگردم!
#ماهرو
#پارت_595
لبخندی زدم و با هم به کمک آلا از سالن بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم.
فرهاد به طرف باغی که گرفته بودیم رفت.
بین راه، موزیک ملایمی و هم پلی کرد و دست منو تو دستش گرفت و روی دنده ماشین گذاشت.
با لبخند به رو به رو خیره شدم.
باورم نمیشد عروسی مون بود!
عروسی من و فرهاد…
اونقدر غرق خاطرات بودم که نفهمیدم کی رسیدیم…
یه کمک فرهاد پیاده شدم و از بین مهمون ها به طرف جایگاه عروس و داماد رفتیم.
لبخندی زدم و تک تک با مامانم و مامان فرشته رو بوسی کردم.
مامان فرشته اومد کنارم و گفت:
_عاقد اومده…
الان بریم واسه عقد؟!
_فرقی نمیکنه مامان هر طور خودتون صلاح میدونید!
مامان فرشته سری تکون داد و دور شد.
کمی بعد منو فرهاد به گفته اش به اتاق عقد رفتیم.
کم کم مهمونا هم اومدن.
عاقد هم عقد و شروع کرد.
_دوشیزه مکرمه…
سرکار خانوم ماه…
حرفای عاقد کم کم برام گنگ شد.
همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمان رد شد.
تمام سخیایی که کشیده بودم.
دوره شیرین خوشبختیم با فرهاد…
برای عقد خانمی که ازدواج دومشه لغت بانوی محترمه رو به کار میبرن نه دوشیزه مکرمه مثل تفاوت مادموزل و مادام یا میس و میسیس خلاصه اغلب نویسنده ها به این موارد حقوقی و ادبی دقت ندارن و ایراد به متن وارده
دوشیزه نبود عروس خانم