رمان ماهرو پارت ۲۵

4.6
(90)

 

 

با درماندگی هرچه تمام تر داد کشید

 

_چه زنی چه غیرتی چه حرفی هان؟چرا نمیخوای بفهمی عشق یک طرفه تو گند زد به همچی

 

جلو تر اومد انگار چیزی متوجه نمیشد و من خسته تر از اونی بودم که به دنبال

دلیل این جنونش باشم

 

اشاره ای به سر تا پای خودش کرد و گردنی کج کرد و گفت

 

_ببین چیکار کردی با روزگارم

 

دوباره نزدیک اومد دیگه واقعا داشتم میترسیدم

قدمی به عقب رفتم

که پاتند کرد و دقیقا رو به روم ایستاد و صورتمو با یک دستش قاب گرفت و خیلی آروم فشار داد و گفت

 

_ببین روزگار خودتو همش سر هوس بچگانت ببین چکار کردی

 

دیگه داشت مغزم منفجر میشد با انزجار دست ایلهان و از صورتم فاصله دادم و در چشم هاش خیره شدم

 

یک دقیقه نه من حرفی زدم و نه اون

حتی پلک هم نمیزدم

 

آرام و شمرده شمرده گفتم

 

+برو پسر خاله فردا وسایل هامو بیار

 

دستش‌ و در دستم گرفتم. و به سمت در هدایتش کردم

درو باز کردم و به بیرون اشاره ای کردم و دیگه حتی برای ثانیه ای سرم و بالا نیاوردم که نگاهش کنم

 

 

چند ثانیه ای معطل کرد و بعد خارج شد و در را با صدای بلندی بست و رفت

رفت…!

 

چرا فکر میکردم نمیرود چرا فکر میکردم تعلل کند

ان هم برای منی که دقیقا وسط زندگی عاشقانه اش امدم گند زدم

 

دیگر نای نفس کشیدن هم نداشتم به طرف اولین مبل سالن رفتم و دراز کشیدم

 

میخواستم گریه کنم ولی دیگه اینم حتی از توانم خارج بود

حس خارج شدن روح از تنم را داشتم

 

همونقدر بی حس اما دردناک و ترسناک

چیزی نگذشت که خوابم برد

 

ساعت از 3 شب گذشته بود و با صدایی از خواب پریدم

بیش از حد ترسیده بودم

و وسواس فکری داشتم بلند شدم و سمت در رفتم و قفلش کردم

 

اما بازم ترسی در وجودم بود انگار نیاز به یک حامی داشتم کسی که فکر کنم کنارمه و نترسم

و این عمق فاجعه بود

 

بازم این وسواس ترس افتاده بود به جانم و حس میکردم جز خودم شخص دیگه ای هم اینجا حضور داره…

 

با صدایی لرزون شمرده شمرده گفتم

 

+کسی اینجاست؟

 

 

 

کسی جوابم و نداد از ترس قالب تهی کرده

بودم و کاری از دستم برنمی امد

ناگهان صدای وحشتناکی از یکی از

اتاقا به گوش رسید

 

صدایی مثل به هم خوردن دوتا شیشه بهم

بسم الله گویان وارد اتاق ته شیروانی خانه شدم

و برق و یهویی روشن کردم

 

با دیدن پنجره ای که بازه و برهم میخوره خیالم راحت شد

به طرف پنجره رفتم و بستم که توجهم به خون گوشه پردش جلب شد

 

دستی به خون زدم تازه تازه بود و این ترسمو چند برابر کرده بود

بیرون و که نگاه کردم دیدم با پشت بوم همسایه زیاد فاصله ای نداره

 

پنجره را بستم و به پذیرایی پناه آوردم

خدایا این شب شوم کی میخواد تموم بشه

با دست و پایی لرزان تلفن و برداشتم

نمیدونستم به کی زنگ بزنم

 

ناخوداگاه شماره ماهان و گرفتم

تنها یار و یاور من برادری بود که قلبش را با کار های بچگانم به درد آورده بودم

 

بعد پنجمین بوق جواب داد

اما جز صدای نفس کشیدنش هیچ صدای

دیگه ای نمی امد.

 

با صدایی لرزان از بغض صداش زدم

 

+ما…هان

 

سکوت کرد و جوابم را نداد و این بیشتر قلبم را میشکست

دوباره با عجز صداش زدم

 

+ما.. هان تورو خدا میترسم

 

صدای مضطرب و دلخورش به گوشم رسید

 

_چی شده!؟ از چی؟

 

 

 

موفق نبودم بغض خفته در گلومو خفه کنم شمرده شمرده گفتم

 

+میترسم من از اینجا…میترسممم

 

کلافه نفسش را بیرون داد انگار الان جای خشم فقط اظطراب داشت از فهمیدن وضعیت من

 

_چی شده ماهرو گوشی و بده ایلهان

 

بدون مکث بی مهابا گفتم

 

+ایلهان نیست

 

با دادی که پشت تلفن کشید لحظه ای ترس از یادم‌رفت

 

_کدوم‌گوریهه…!

 

با حال زار و دلی شکسته و ترسی که تمام وجودم را به اغما برده بود گفتم

 

+ماهان

 

_جانه ماهان

 

بغضم دیگر شکست دیگر طاقت نیاوردم با گفتن جان از زبان ماهان

به بیرون‌نگاه کردم داشت این شب شوم به تمومی میرفت ولی این ترس و اظطراب و بغض خفته من نه

 

+انداختنم بیرون از اون خونه

 

و هق هقی که به اوج رسیده بود و

صدای عصبی ماهان از پشت خط

 

_الان کجایی اون بی غیرت چه غلطی کرده هانننننن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 90

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x