بدون مکث سرم رو به تأیید حرفاش تکون دادم
+بله معلومه که بهش باور دارم.
_اوه چه مطمئن.
حالا ماهرو خانم باید به عرضت برسونم هیچ وقت به یه مرد اینقدر اعتماد نکن
تو که میگی من یه تجربه تلخم،چطوری اینقدر به فرهاد اعتماد کردی؟
با شنیدن حرفای ایلهان اخمام توهم رفت حس خوبی از حرفاش نگرفتم
+همه که مثل تو خیانت کار نیستن.
ایلهان ابروهاشو بالا انداخت و سرش رو تکون داد ولب زد
_که اینطور.
باش از ما گفتن بود از من میشنوی اینقدر کورکورانه به شوهر عزیزت اعتماد نکن.
شوهر عزیزت رو با تمسخر لب زد.
اخمی کردم و مصمم لب زدم
+لازم نیست نگران من باشی و بهم بگی به چه کسی اعتماد کنم و به چه کسی نه.
به هر حال اگه من الان اینجام فقط به خاطر این بوده که ازت تشکر کنم نه چیزی دیگه ای.
_لازم نیست تشکر کنی برعکس تو که منو غریبه میدونی تو برای من هنوزم عزیزی.
.
#ماهرو
#پارت_622
پوزخندی زدم و گفتم
+خوبه برات عزیز بودم و اون کارا رو باهام کردی
خدا میدونه اگه دشمنت بودم چه برخوردی باهام می داشتی.
تا اینو گفتم سرش رو پایین انداخت و دیگه چیزی نگفت
شرمنده بود؟ یا پشیمون ؟ اما این شرمندگی یا پشیمونی فایده ی داشت؟ قطعا نه.
منم دیگه حرفی نزدم و ماگ قهوه ام رو برداشتم و قلوپی ازش خوردم.
نگاهم و به بیرون دادم.
کلافگی ایلهان رو حس می کردم انگار برای گفتن حرفی دو دل بود.
برای این که کارو براش راحت تر کنم گفتم
+چیزی میخوای بگی؟ یعنی اگه حرفی مونده بگو میشنوم!
ایلهان مِن منی کرد و در نهایت گفت
_ولش کن الان اگه چیزی بگم باز منو متهم به دروغ گویی می کنی.
چشمام گرد شد من کی بهش گفته بودم دروغگو!؟
+من کی بهت گفتم دروغگو!
_خب وقتی حرفام رو باور نمی کنی و اینجوری گارد می گیری یعنی من دروغگو ام دیگه.
و بهم فهموندی ذره ای به حرفام اعتماد نداری.
خب وقتی باورم نداری چه فایده بهت بگم.
.