رمان مرا برای خودم بخواه پارت ۳۰

 

 

 

 

 

 

حرف هایش برایم منطقی بود اما از آن روز که او به نوعی سعی در پیش بُرد رابطه به سمت و سوی دیگری داشت ، انگار پرده هایی از جلوی چشمهایم کنار رفته بود .

 

اکنون فقط میخواستم با او منطقی صحبت کنم و  بگویم که جایگاهش برای من ، مانند چه فردی است ….

 

نمیخواستم مرا از آن دختر های بی غیرت ببیند …

از آن ها که بدنشان را بی ارزش میپندارند و در اختیار این و آن میگذارند .

 

من عمیقا به عشق ایمان داشتم .

که یکبار اتفاق می افتد

و اثرات آن برای همیشه بر زندگی باقی میماند .

 

آن قدر دوست هایم و رابطه های عجیب و غریبشان را دیده بودم ، که انگار کسی مرا از عاشق شدن به این نحو پس میزد …

 

دلم میخواست با یک رابطه پایدار عاشق شوم ، عاشق بمانم و عاشقی کنم ….

 

صدای در خانه ، مرا از افکارم بیرون میکشد .

 

بابا بعد از دو روز به خانه بازگشته بود

 

سمتش میدوم و خود را در آغوشش حل میکنم

 

_ خسته نباشین بابا

 

به عادت همیشگی اش ، روی سرم را میبوسد

 

× ممنون دخترم …. تو هم خسته نباشی …. کارِت چطوره ؟

 

پرهام ، در حالیکه خلالی سیب زمینی در دهان میگذاشت به بابا سلام میدهد و من سعی میکنم بحث را عوض کنم تا نگویم که امروزم را به استرس گذراندم

که نگویم با دختر مردم چه کرده ام ….

که از حواس پرتی ام دم نزنم و آبرویم را نبرم ….

 

_ بابا انقدر گشنه ام که نمیدونین …. تا شما لباس عوض کنین من میز رو میچینم

 

بابا که سمت اتاق میرود ، پرهام به شانه ام میزند

 

+ بالاخره که باید بگی !

 

_ خجالت میکشم ….. بعدا یک جوری میگم

 

+ اما از نظر من هر چی زودتر بگی ، راحت تره …

 

#part_72

 

 

 

 

 

شاید حق با او بود اما اکنون آنقدر خجالت زده بودم که گفتن حقیقت ، تنها حالم را آشفته تر میکرد .

 

 

صبح که میشود بابا بارها میپرسد چرا سر کار نمیروم و من به بهانه ها مختلف از جمله سر درد ، در اتاقم میمانم .

 

به کارتی که از یک فروشگاه زنجیره ای گرفته بودم ، نگاه میکنم

 

اصلا دلم با این شغل راضی نبود …. اما چه باید میکردم ؟!

 

موبایلم را برمیدارم و شماره را میگیرم

 

طولی نمیکشد که صدای مردی ، در گوشم مینشیند

 

× سلام …. فروشگاه راینا ، بفرمایید .

 

_ سلام …. من حکمت هستم …. مدتی پیش شماره داده بودید که برای کار بهتون زنگ بزنم ….

 

 

#راوی

 

 

+ حاضر شو دیگه دخترم!

 

دخترک پا به زمین میکوبد

 

× نیمیام …. خاله نفس لَفته

 

کلافه نفسش را فوت میکند

 

+ دخترم ، قبلا هم خاله نفس نمیومد و شما میرفتی …. درست نمیگم ؟

حالا هم بیا این لباسو بپوش که بریم .

 

× نیمیخوام …. زنگ بزن بگو بیاد

 

چه گیری افتاده بود …

مگر چند روز در آن خراب شده مشغول به کار شده بود که اینگونه دخترکش را وابسته به خود کرده بود ؟!

 

البته باقی روزها هم دخترکش بهانه تنهایی میگرفت و نمیخواست برود اما اکنون به هیچ وجه راضی نمیشد انگار .

 

+ ببین دخترم !

خاله نفس جای دیگه ای کار میکنه ….. دیگه قرار نیست بیاد مهد …… باشه ؟!

 

دخترک لب برمیچیند

با چشم های اشکی اش رو برمیگرداند و سمت اتاقش میرود .

 

نگاه کلافه اش را به ساعت میدوزد

دیرش شده بود

امروز آنقدر کار سرش ریخته بود که حتی شاید دیرتر هم مجبور بود برگردد ….

و حال دخترکش ، قصد بازی کردن با او را داشت انگار .

 

صدایش را کمی بالاتر میرود تا دخترکش به خود بیاید

 

+ طلا بابا …. دوست داری ناراحت بشم ؟

 

طولی نمیکشد که از لای در موهای فرفری اش را میبیند

 

لبخند به لب میزند و ادامه میدهد

 

+ اگر حاضر شی بریم ، شب که بیام با هم میریم شهربازی !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 141

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل

  خلاصه: دلناز دختری خودساخته، به پیشنهاد یکی از دوستانش برای پرستاری دختری از خانواده متمول، وارد عمارت این خاندان می‌شود. اما با ورود به

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که جنینش

      خلاصه : پریماه دختر بی دست و پایی هست که به خاطر بیماری مادرش حاضره تن به شرایط کاری سخت بده …

  خلاصه:   من اِلوینم.. دختر هجده ساله‌ای که برای فرار از تنهایی قبول کردم یک سال و هم‌خواب رئیس مافیای خشنی بشم که دوازده

  خلاصه: ترنم دختری دهه شصتی از یه خانواده مذهبی و متعصبه که تو خونه پدربزرگش زندگی میکنه. زندگی ترنم روی روال عادی خودش پیش

خلاصه : سونا پیرزاد که دانشجوی هتل داری در قشم است ، شبانه و با تلفنی که به او می شود به تهران بر می

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جدیدترین پست های سایت
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x