رمان هیلیر پارت ۷۰

4.6
(51)

 

 

 

نفس خشمگینی کشید، دستاشو مشت کرد و چهره اش کبود شد. هر آن احتمال دادم منفجر شه ولی دست آخر نفس عمیقی کشید و لب زد:

 

– برای چی میخوای بدونی؟

 

برگشتم طرفش و خیره شدم توی چشماش…

دوتا سیاهچاله…

 

چرا میخواستم بدونم؟ واقعا چه دلیلی داشت؟ چرا؟

سوال خیلی خوبی بود ولی برای همه سوالای خوب جوابای خوب وجود نداره.

 

شاید عمده دلیلش حسادت بود!

من حسود بودم.

نمیخواستم هیچ زنی تو زندگی همسایه جذاب و مرموزم باشه.

 

مهم هم نبود که اون ازم متنفر بود و سایه امو با تیر می زد. برای من همین که بدونم با همه زنای دنیا رفتارش همین طوریه و به هیچ کدوم روی خوش نشون نمیده کافی بود!

 

 

 

 

گفتم:

 

– کنجکاوم. فقط یه کنجکاوی ساده.

 

پوزخندی زد، خیلی حالش دگرگون شده بود، جنونو توی چشماش می دیدم.

 

مثل همون مواقعی بود که انگار به من نگاه می کرد اما انگار داشت جواب چند نفرو می داد.

بی اراده سری تکون داد تا موهاش برن از صورتش کنار و گفت:

 

– مواظب باش برای یه کنجکاوی ساده سرتو به باد ندی دختر خانم!

 

معترض گفتم:

 

– عه! رویین! بگو دیگه! کنجکاو ترم کردی با این جواب ندادنت.

 

کلافه شده بود، خیره شد توی آینه به خودش و لب زد:

 

– کاش تو زندگی من سرک نمی کشیدی.

 

پافشاری کردم:

 

– مدیا کیه؟

 

دم عمیقی گرفت و از جلوی آینه رد شد و رفت سمت آشپزخونه. هم زمان خیلی ساده گفت :

 

– معشوقه، سکس پارتنر، dominance… هر چی میخوای اسمشو بذار…

 

 

مات شدم وهمون جا جلوی آینه خشکم زد…

 

چرا فکر می کردم رویین اصلا نمیدونه سکس چیه؟

چرا فکر می کردم توی این گوشه از جنگل باکره مونده؟ چرا فکر می کردم اصلا غریضه نداره؟

 

اصلا من چه مرگم بود که راجب سکس رویین فکر کرده بودم؟ مگه آدم نبود؟

خیلی طبیعی بود که پارتنر داشته باشه…

پس این بغض احمقانه چی میگفت این وسط؟

 

یه چیز دیگه ای هم گفت، dominance!؟ این دیگه چه آشغالی بود؟

منو بگو فکر می کردم دیگه همه جورشو دیدم!

 

به خودم اومدم و دیدم رویین تکیه به چهارچوب در با یه پوزخند نا امیدانه نگاهم می کنه.

 

نگاهمو که دید تکیه اشو برداشت و اومد سمتم…

فکر کنم نگاهم همه چیزو لو داد!

 

 

 

 

 

ایستاد رو به روم و گفت:

 

-الان چه مرگت شد دقیقا؟

 

سکوت کردم و با چشمایی که دو دو می زد زل زدم تو نگاهش.

زهرخندش غلیظ تر شد و گفت:

 

– فکر می کردی من خواجه ام؟

 

نفس عمیقی گرفتم و به سختی گفتم:

 

– نه! اصلا ربطی به من نداشت! نباید می پرسیدم.

 

یه قدم رفت عقب و گفت:

 

– آفرین! باید این طرز فکرو همیشه آویزه گوشت کنی. به تو ربطی نداره!

 

برای این که دوباره همون رفتار قبلو از سر نگیره بی ربط پرسیدم:

 

– این که گفتی.. dominance… چیه؟

 

سری به تأسف تکون داد و گفت:

 

– چیز خوبی نیست!

 

 

 

 

تا اومدم بیشتر ازش بپرسم رفت!

سگ بودم سگ تر شدم!

حالا باید از فضولی می مردم.

 

دنبالش رفتم توی آشپزخونه، حقیقت این بود حس عجیبی داشتم. که انگار یه بادکنک ساده ام و یکی بهم سوزن زده!

یه تریلی هجده چرخ از روم رد شده و با یه هواپیما تصادف کردم!

 

رفتم توی آشپزخونه، بوی ماکارونی ای که درست کرده بودم می اومد، عاشق ماکارونی بودم… حیف!

رویین رید تو شوق و ذوقم!

 

خودشم نشته بود و منو نگاه می کرد!

با قیافه طلب کار!

انگار اونی که مدیا رو میکرده من بودم نه خودش! مرتیکه هوس باز بی شعور!

 

خودم از حرفی که گفتم خندم گرفت! این طفل معصوم اصلا ده سال توی جنگل بوده.

 

بشقاب ماکارونی رو گذاشتم جلوش خودم نشستم رو به روش.

رویین گفت:

 

– میشه الان بپرسم چه مرگته؟

 

آهی کشیدم و بی اون که بخوام گفتم:

 

– مهمه برات؟

 

 

 

 

جدی گفت:

 

– اره مهمه!

 

تو بهت بودم، مبهوت تر شدم. رویین باز گفت:

 

– الان ناراحتی چون فکر نمی کردی یه زن تو گذشته من بوده باشه؟

 

ناراحت لب زدم:

 

– ناراحت نیستم!

 

پوزخند زد و گفت:

 

– اره مشخصه!

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– تو یه انسانی رویین! چرا باید تو رو از همه چی مبرا بدونم؟ فقط یه سوال… اون دختر… هنوزم تو زندگیته؟

 

بی فوت وقت جداب داد:

 

– آره!

 

 

ضربه کاری بود. بغض کردم.

 

دیگه نمی خواستم پیش رویین باشم. حالا همه اون خوابایی که درباره اش دیده بودم، همه اون احساستم بی معنا بود! اصلا کل تلاشم برای این جا موندن رو بی معنا می دیدم.

 

کاش می رفتم!

همون روزایی که سعی داشت بکشه اتم گورمو گم می کردم نه این که به خاطر چندتا رویا بمونم و سعی کنم بهش کمک کنم.

 

گریه ام گرفته بود!

رویین اگر می رفت می تونستم بشینم گریه کنم.

منتها مثل چسب به صندلی چسبیده بود ری اکشنای منو زیر نظر گرفته بود.

 

باید می رفتم دستشویی، گریه می کردم، صورتمو آب می زدم و سعی می کردم آثار گریه امو پاک کنم و دوباره بر می گشتم!

نباید الان به این چیزا فکر می کردم چون ممکن بود واقعنی جلوی رویین با اشک ریختن آبروم بره.

 

تقریبا کارمو عملی کرده بودم که رویین با تاخیر گفت:

 

– توی سرمه! صداش… بهت درباره اشون گفته بودم…

 

 

 

تموم عضلات تنم منبسط شدن.

نفس عمیقی با خیال راحت کشیدم و قبل از این که اشکم بریزه سرمو گذاشتم روی میز!

 

خدایا قربونت برم!

بعد از اون همه سال من دلم برای یه بنی بشری رفت…

باید این جوری کنی باهام دورت بگردم؟

خوبه الان به حال مرگم؟

 

رویین ادامه داد:

 

– با این که ده سال پیش ول کرد و رفت صداش هر روز و هر شب توی زندگیمه. توی سرم داره گه میخوره…

 

اشکی که گوشه چشمم بود رو با آستین پاک کردم و سرمو گرفتم بالا. رویین ماکارونی رو پیچیده بود دور چنگال و با حسرت بهش نگاه می کرد.

پرسیدم:

 

– چرا اون طوری نگاهش می کنی…

 

لب زد:

 

– طعمش منو یاد گه ترین آدم دنیا انداخت. از کی یاد گرفتی ماکارونی بپزی؟

 

جواب دادم:

 

– از عموم. دوست پدرمه اما انقدر باهاش از بچگی اوکی بودم که خیلی چیزا رو ازش یاد گرفتم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 سال قبل

داره جذاب تر میشه قاصدک جون😍.مررررسی.

تارا فرهادی
1 سال قبل

خیلی ساده رویین و دلیار دختر عمو پسر عمو ان خودشون خبر ندارن😐

Deli
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

دختر عمو پسر عموی واقعی نیستن که.
فریدون بابای رویین دوست بابای دلیاره که به خاطر همین دلیار بش میگه عمو.

تارا فرهادی
پاسخ به  Deli
1 سال قبل

کامل نخوندم بعضی پارت ها رو
ولی حس میکردم واقعی نباشن

ساناز
1 سال قبل

از شخصیت دلباز خوشم میاد 🙂

ساناز
پاسخ به  ساناز
1 سال قبل

چرا نمیشه دیگ ویرایش کرد هعی

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x