رمان هیلیر پارت ۷۵

4.6
(63)

 

 

 

دستشو گرفتم و کشیدم و گفتم:

 

– باید… بریم… تورو…خدا…

 

دستمو کشید و عصبی گفت:

 

– چه مرگته؟

 

با استرس به جاده پشت سرش نگاه کردم و نالیدم:

 

– ما… رویین!

 

سعی کردم برای یه لحظه فقط خفه شم و گریه مسخره امو تموم کنم. با ترس گفتم:

 

– ده تا جیپ… داره… میاد…. این جا!

 

اخمش باز شد و متعجب نگاهم کرد!

اون قدر نزدیک شده بودن که صداشونو از پشت سرش شنید و سرشو برگردوند.

 

دستشو کشیدم و گفتم:

 

– بیا بریم خونه من… بدو لعنتی… بدو…

 

اخم غلیظی کرد! اینو توی چشماش خوندم که میخواد وایسه و باهاشون مبارزه کنه. با هق هق نالیدم:

 

– ده تا ماشینن رویین! بیا توروخدا! حریفشون نمیشی! جفتمونو می کشن!

 

 

 

نگاهی به من کرد و تصمیمشو گرفت. دستمو کشید و شروع کردیم دویدن سمت خونه من!

 

وسط راه پرسید:

 

– ماشینت؟

 

با بیچارگی گفتم:

 

– تو پارکینگه!

 

– لعنتی! میفهمن این جاییم.

 

تند تر دویدم و اونم تشویق کردم:

 

– بدو! قایم می شیم!فقط بدو!

 

وحشیانه وارد خونه شدیم. هج و واج اطرافو نگاه کردم. کجا باید قایم می شدیم که کسی نفهمه؟

 

رویین زود تر از من دست به کار شد و دوپوش بالای توالتو درشو باز کرد و گفت:

 

– این تو چی داری؟

 

دویدم طرفشو گفتم:

 

– ای ول خودشه! خالیه! میرم چهارپایه بیارم!

 

دستمو گرفت و گفت:

 

– اسکلی؟ بعدشم لابد میخوای بذاری پایین همین جا بمونه!

 

دستاشو توی هم قلاب کرد و گفت:

 

– برو بالا!

 

 

 

 

داد کشیدم:

 

– چی؟

 

کلافه از بین دندوناش غرید:

 

– برو بالا دلیار! برو بالا! برو بالا !

 

با ترس گفتم:

 

– باشه باشه داد نزن میشنون!

 

کفشامو خواستم در بیارم که گفت:

 

– نمیخواد! برو!

 

نالیدم:

 

– دردت میاد!

 

طاقتش طاق شد! خم شد از پایین پام بغلم کرد !

انقدر ناگهانی بود که تقریبا جیغ بلندی کشیدم که گفت:

 

– خفه شو و خودتو بکش بالا!

 

فهمیدم وقتی برای تلف کردن ندارم.

دستامو گیر دادم لبه دوپوش و سعی کردم خودمو بکشم بالا. رویین ساق پاهامو با یه دست دیگه گرفت و هولم داد رو به بالا! سریع خودمو کشیدم داخل محفظه بالای توالت و رفتم تو!

 

خوبیش این بود که خیلی گود بود و قشنگ برای دو نفر جا داشت! سقفش کوتاه بود و باید حتی در حالت نشسته هم سرمونو خم می کردیم اما عمیق و جادار بود.

 

فوری از سر راه رویین رفتم کنا.

شک داشتم بتونه با دست خالی بیاد بالا. شوخی که نبود!

پرسیدم:

 

– میتونی بیای؟

 

دستاشو گیر داد لبه دوپوش، مطمئن بودم نمیتونه خودشو بکشه بالا!

از استرس دشاتم می مردم. با یه زمان بندی سر انگشتی ی دونستم الان دیگه قطعا اون ماشینا رسیدن و دارن همه جا رو می گردن.

اگر می اومدن سمت خونه کارمون تموم بود!

 

 

 

 

 

با گریه اسنشو صدا زدم که دیدم سرش اومد بالا و بلافاصله با یه حرکت نیم تنه اشو کشید تو و بعد یه پاشو گیر داخل دوپوش…

 

نفس راحتی کشیدم و رفتم عقب تر تا قشنگ فضا داشته باشه. خودشو کشید تو و فری پشت سرش درو بست.

انقدر اون تو تاریک شد که دیگه نمی شد جایی رو ببینی.

 

یادم دفتاد گوشیم تو جیب ربدوشامبرمه.

این عادت گوشی بردن توی توالت این جا به دردم خورده بود.

دست کردم توی جیبم و نورشو انداختم توی فضا و گفتم:

 

– اومدی؟

نگاه عصبی ای به گوشیم انداخت و غرید:

 

– سایلنتش کن احمق! هینی کشیدم و سریع قفلشو باز کردم تا سایلنتش کنم. حس کردم رویین نشست دقیقا کنار من و پاهاشو کنار پاهای من دراز کرد.

 

جفتمون نفس نفس می زدیم!

نورو انداختم روی صورتش. چشماشو بسته بود و سرشو تکیه داده بود به دیوار پشت سرش.

آروم لب زدم:

 

– فکر می کنی پیدامون می کنن؟

 

 

 

 

 

 

با خشم از لا به لای دندوناش گفت:

 

– باید خیلی ابله و پخمه باشن اگر پیدامون نکنن!

 

همین باعث شد بیشتر بترسم و وحشت کنم. اگر پیدامون می کردن نه فقط رویین می مرد بلکه منم می کشتن! من ناخودآگاه شاهد قتل میشدم.

 

نگاه کردم به رویین که عین خیالش نبود! چشناشو بسته بود و داشت نفسشو منظم می کرد.

هیچی هم تنش نبود لامصب! موقعیت بهتری اگر داشتیم و حوصله اگر داشتم یه کرمی می ریختم.

 

سرمو برگردوندم و مثل خودش تکیه دادم به دیوار! خوبیش این بود که هیچ صدایی از بیرون نمی اومد و احتمالا هنوز خونه من رو ندیده بودن.

 

همین که به این جمله فکر کردم صدای باز شدن در و قدمای بلندی روی پارکت شنیده شد و پشت بندش صدای فریاد کسی:

 

– میلی متر به میلیمتر این خونه رو بگردین! اون حروم زاده همین جاست!

 

 

 

 

 

نفسمو حبس کردم و سرمو برگردوندم طرف رویین!

نگاه ناامیدی بهم انداختیم و من اشک جمع شد توی چشمام.

 

– گروه یک طبقه بالا رو بگردین! گروه دو پایینو! گروه سه و چها وپنج بیرونو بگردین. با آفرود برین! پیداش نکنید برای همتون پنج ماه اضافه خدمت می نویسم.

 

رویین با حرص دندوناشو روی هم سایید و آروم غرید:

 

– پدرسگای مادر جنده!

 

اوه! چه غلیظ!

با چشمای اشکی نگاهش کردم که پچ پچ وار گفت:

 

– سربازای خودمن!

 

پرسیدم:

 

– خودین؟

 

پوزخندی زد و گفت:

 

– پاش بیوفته تیکه تیکه ام می کنن!

 

 

 

 

ای بابا!

با خشم ازش رو گرفتم و سرشو گذاشتم روی زانوم.

یه صدایی بلند گفت:

 

– این جان! مطمئنم ! ررخت خواب بالا هنوز گرمه. میلیمتر به میلیمترشو بگردین.

 

هق هق خفه ای کردم و خودمو بیشتر جمع کردم. صدای یه عالمه پا می اومد توی خونه. حتی بالای سرمون هم صدای قدم زدن می اومد.

یکی دیگه اشون با نفرت گفت:

 

– کسکش چه زندگی ای بهم زده! پس خونه اش این جاست! لپتاپی که بالا توی شارژه از کل هیکل من پولش بیشتره.

 

رویین برگشت و با خشم نگاهم کرد! پشت چشمی براش نازک کردم!

اصلا یه حال کثافتی داشتم!

از شدت ترس داشتم می مردم.

 

رویین خودشو کشید سمتم و کامل تنشو باهام مماس کرد و در گوشم گفت:

 

– نلرز دلیار!

 

با هق هق خفه ای گفتم:

 

– دست… خودم… نیست…

 

عصبی گفت:

 

– نلرز! صدامونو میشنون! بسه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان مهکام

خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

ای وای.😨نکنه پیداشون کنن!😥

ساناز
11 ماه قبل

وووویییییییی🤯🤯🤯🥺

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x