رمان پروانه ام پارت 176

4.1
(85)

 

 

کاش راهی بود تا با آوش حرف بزنه ! اونها همیشه حرف های مشترک زیادی برای همدیگه داشتند ! از همه چیز صحبت می کردند . اما حرف وقتی به احد می رسید … انگار ورق برمی گشت ! انگار سوزنِ گرامافون گیر می کرد ! انگار تلویزیون برفک می شد ! همه چیز بهم می ریخت !

 

پروانه از شدت یآس لبش رو گاز گرفت . در ذهنش شروع کرد به حرف زدن … انگار که قدرتی ماورایی داشته باشه … بتونه با ذهن آوش تلپاتی کنه !

 

” من ازت نمیخوام به خاطر من خودت رو کوچیک کنی ! نمی خوام جلوی پدرم زانو بزنی و منو ازش خواستگاری کنی ! آوش جانم ! لطفاً حرف منو بفهم ! لطفاً ! … من فقط رهایی میخوام ! من یازده سال دختر یک فراری بودم ! من آروم و قرار میخوام ! من میخوام تموم بشه این داستانِ نحس ! ”

 

سر آوش که چرخید به طرف پنجره … نگاهش که گره خورد در نگاه اون …

 

پروانه ناگهان خودش رو عقب کشید و پشت پرده پنهان کرد . قلبش گاپ گاپ در سینه اش می تپید . با ناراحتی فکر کرد : ” مچم رو گرفت ! خیلی بد شد !”

 

روی صندلی لهستانی نزدیک پنجره نشست و نفس عمیقی کشید … و باز فکر کرد : ” صدامو شنید یعنی ؟ … جدی جدی مغزمو می خونه دورش بگردم !”

 

در اتاقش که باز شد … باز دلش هری ریخت پایین . فکر کرد یعنی آوش اومده سراغش ؟ … اون هم این روزا سرسنگین بود ! به پر و پای پروانه نمی پیچید ! …

 

اما اطلس وارد اتاق شد .

 

– وای خاله ! تویی ؟!

 

– پس کی میخواستی باشم ؟! … رنگ رخت چرا ریخته دختر ؟

 

 

 

 

پروانه کف دستش رو روی گونه هاش کشید . انگار که دلتنگیش ردی بود که نشسته بود روی صورتش … و اون میخواست پاکش کنه !

 

– هی… هیچی ! من … باید برم پیش رها !

 

نفس لرزانی کشید و از روی صندلی برخاست . میخواست فرار کنه … اما دست اطلس نشست روی بازوش .

 

پروانه از حرکت باز موند .

 

– هی می خوام حرف بزنم باهات ! … میخوام گوشت رو بپیچونم به خاطر چیزی که اون روز با خورشید خانم ازت دیدم … حیف آوش خان سپرده از گل نازک تر بهت نگم !

 

انگشتان پروانه مشت شد … تیغه ی بینیش تیر کشید ! سیلاب اشک رو پشت پلک هاش حس می کرد .

 

– بگو خاله … هر چی دلت میخواد بگو ! من حقمه !

 

اطلس پلک روی هم گذاشت و زیر لب “لا الهی…” گفت … و پروانه هم دیگه نتونست تاب بیاره . یک قطره اشک ریخت روی گونه اش … و بعد اشک های دیگه … .

 

– من که از اول گفتم مراقب خودت باش ! تو گوش نکردی ! … الانم میگی خاطرتو میخواد ! … دیگه گریه ات چیه ؟!

 

پروانه گفت :

 

– چون که …

 

اما جلوی زبونش رو گرفت . کسی نمی دونست قتل سیاوش خان کارِ خورشید و فرخ بوده … همه هنوز احد رو مقصر می دونستند . پروانه می فهمید … اگر کلمه ای در مورد احد حرف بزنه، اطلس با تندی ردش می کنه !

 

هیچ کسی حرفش رو نمی فهمید ! اگر آوش نمی فهمید … یعنی دیگه هیچ آدمی روی کره ی زمین نمی تونست بفهمه !

 

– یه غمی باهامه خاله ! از بچگی بوده … همراهم بزرگ شده ! ولم نمی کنه ! هر کاری هم که بکنم … باز خوشحال نیستم !

 

 

 

 

 

 

 

باز نشست روی صندلی … و اطلس سرش رو در آغوش گرفت . عین مادری که هرگز نداشت … روی موهاش رو نوازش کرد .

 

– دورت بگردم پروانه … سختی هایی که تو کشیدی فقط خودت می دونی و خدات !

 

پروانه سر به سینه ی اطلس گذاشته بود … با چشم های بسته … پرسید :

 

– میگی چیکار کنم خاله ؟ چیکار کنم که حالم خوب بشه ؟

 

– با دلت راه بیا عزیزم ! رها کن فکر گذشته ها رو ! از این به بعدش رو بساز !

 

نیشخندی لب های پروانه رو داغ کرد :

 

– گذشته ها رها نمیشن ! … نمی شن تا احد فراریه و من هنوز داغِ دختر فراری بودن روی پیشونیمه !

 

در بی مقدمه باز شد … بدون اجازه ! ناگهانی و با شدت ! اطلس از جا پرید … و پروانه حتی با چشم های بسته می تونست بفهمه کی وارد اتاقش شد … .

 

– ای وای آقا … زهله ام ترکید ! چه بی خبر …

 

– برو بیرون !

 

صدای آوش که پیچید توی جمله ی نصفه و نیمه ی اطلس …

 

گرما از زیر یقه ی پروانه بالا زد . اطلس با تاخیر پاسخ داد :

 

– چشم !

 

باز سر چرخوند به طرف پروانه و با نگاهی معنادار … و بعد دست از روی شونه های اون برداشت و اتاق رو ترک کرد .

 

پروانه سر بالا گرفت و نگاهش رو دوخت به نگاهِ آوش … .

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 85

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x