رمان پروانه ام پارت 177

4.4
(60)

 

 

چیزی در قلبش پر پر می زد … داشت جون می کند زیر سنگینیِ این نگاه ! اکسیژن نداشت انگار ! …

 

آوش گفت :

 

– تو از من درخواستی داری … و به این و اون پیغام دادی تا برام بیارن ؟!

 

شمرده شمرده حرف می زد … ناباور و سخت ! انگشت اشاره اش رو قابل صورت پروانه تکون داد … و باز تکرار کرد :

 

– تو یک نفر دیگه رو فرستادی پیش من ؟ … و خودت نیومدی !

 

پروانه بزاق دهانش رو قورت داد … انگشتانش پارچه ی دامنش رو مچاله کرد .

 

– آهو رو فرستادم !

 

– هر کی !

 

– قصد جسارت به شما رو نداشتم ! فقط …

 

– به من میگی شما ؟! … به چه جراتی …

 

صدای آوش بالا رفت … انگار در عنفوان انفجار بود ! … جمله اش رو نیمه تموم گذاشت و با خشمی توصیف ناپذیر روی صورت پروانه خم شد … و انگشت اشاره اش رو دو بار به شونه ی اون زد :

 

– این دیگه اسمش جسارت نیست ! توهینه !

 

ردّ انگشتش روی گوشت تن پروانه اثری دردناک باقی گذاشت … وقتی باز کمر صاف کرد و از اون فاصله گرفت .

 

پروانه دستش رو گداشت روی شونه اش … و با چشم هایی پر شده از اشک نگاه کرد به آوش .

 

 

 

 

 

آوش خشمگین به نظر می رسید … اما خسته هم بود ! … با دست هایی مشت شده بی هدف در اتاق چرخی زد و بعد مقابل میز آینه ی چوبی ایستاد . از داخل آینه ی تمیز و سه لته می تونست انعکاس تصویرِ مغموم پروانه رو ببینه .

 

– چرا داری این کارو با خودمون می کنی پروانه ؟ … ما حالمون خوب بود ! عاشق هم بودیم …

 

پروانه گفت :

 

– من هنوزم …

 

صداش می لرزید . جمله اش رو تکمیل نکرد … اما آوش متوجه شد ! متوجه شد و شعله ای در قلبش سر کشید !

 

– پس دیگه تمومش کن این قهر بیخودی رو ! پروانه … به خاطر پدری که هیچوقت باهات نبوده … پدری که باعث شد اینهمه رنج بکشی …

 

پروانه ناگهان از روی صندلی برخاست … تمام قد ‌… با تمام جسارتش . دلش گریه می خواست .‌.. اما جلوی ریختن اشک هاشو گرفته بود .

 

– برای همین میخوام که احد تبرئه بشه و برگرده ! برای اینکه این رنج تموم بشه ! … برای اینکه دیگه گروگانِ این خونه نباشم !

 

آوش نگاهش کرد … گیج بود !

 

– تو گروگان این خونه نیستی !

 

– هستم ! هستم تا وقتی احد به تقصیرِ سو قصدِ ده سال قبلش هنوز مورد غضب شماست ! تا وقتی دیگران فکر می کنن پدرِ من توی قتل سیاوش خان دست داشته …

 

پلک هاشو روی هم فشرد … نفسش رو از سینه اش خارج کرد .

 

– من میخوام یک روز برسه که دیگه دخترِ یک قاتل نباشم ! من میخوام آزاد باشم !

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x