رمان پروانه ام پارت 189

 

 

 

 

پروانه رو به فروپاشی بود . عمیقاً می لرزید . دیگه نگاهِ پر از لذت خورشید رو هم نمی دید … غروری براش باقی نمونده بود !

 

– هر چی میخوای بهم زخم زبون بزن، مهم نیست ! من تنم بی جون تر از این حرفاست که درد این زخما رو حس کنم !

 

باز قدم پیش گذاشت و با تمام التماسش … ادامه داد :

 

– اما بذار باهات بیام ! من دارم دق می کنم … دارم زجر می کشم !

 

آوش نفس عمیقی کشید . به پروانه نگاه نمی کرد . بعد از کنارش گذشت :

 

– اطلس، خانم رو ببر پشت میز و وادارش کن صبحانه بخوره ! بعد بره بخوابه و تا من برنگشتم …

 

پروانه با تمام خواهش و استیصالش خواست دست آوش رو بگیره :

 

– آوش !

 

اما با صدای فریاد آوش … تمام تنش لرزید .

 

– اطلس منتظر چی هستی ؟!

 

پروانه به گریه افتاد … و اطلس رفت تا اونو از آوش دور کنه . بیخ گوشش مدام قربون صدقه اش می رفت و اشک هاشو پاک می کرد . اما پروانه باز هق می زد … .

 

بلاخره آوش سر بلند کرد و نگاهی به پروانه انداخت … هم خشمگین بود، هم نگران ! … هم هنوز این زن رو دوست داشت … و هم عمیقاً ازش دلخور بود ! …

 

خورشید ناگهان از جا پرید و خشمگین گفت :

 

– تو چقدر وقیح و گستاخی زن ! بچه ی این خونه رو فراری دادی … حالا دنبال جلب ترحمی ؟!

 

پروانه از پشت پرده ی لرزان اشک ناباورانه نگاه دوخت به خورشید . ذهنش اینقدر عاجز شده بود که معنی حرف خورشید رو در وهله ی اول متوجه نشد !

 

آوش نگاهی خشمگین به سمت مادرش پرتاب کرد … و از بین دندون های بهم چفت شده اش غرید :

 

– اطلس !

 

 

 

 

 

اما خورشید مهلت نداد … باز گفت :

 

– چقدر گفتم به این زن نمیشه اعتماد کرد ؟ … چقدر گفتم که از ما کینه به دل داره ؟! … عاقبت گرگ زاده ، گرگ میشه آوش !

 

چشم باریک کرد و نگاه کینه توزش رو به صورت غرق اشک پروانه دوخت … و مثل ماری، هیس هیس کنان ادامه داد :

 

– اصلاً از کجا معلوم با پدرت دست به یکی نکردی ؟ از کجا معلوم همه چی زیر سر خودت نیست و اینجا دنبال مظلوم نمایی نمیگردی ؟!

 

پروانه بهت زده و ناباور به خورشید چشم دوخت … باور نمی کرد چنین تهمتی بهش زده شده ! … اما تا قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده … انگشتان آوش دور مچ دستش حلقه شد !

 

– واقعاً معلوم نیست مامان ! دور و بر من پر شده از آدمای خیانتکار ! … دیگه از این دختر که به قول خودت از ما کینه داره، چه انتظاری داشته باشم ؟!

 

لحنش آروم بود … اما طعنه ی نهفته در کلماتش باعث شد رنگ رخ خورشید به سفیدی گچ بشه ! دهان خورشید مثل ماهی دور مانده از دریا بی هدف باز و بسته شد … که آوش از اتاق غذا خوری بیرون رفت و پروانه رو همراه خودش برد .

 

پروانه گیج و ضربه خورده بود … انگار کسی مشت کوبیده بود به گیجگاهش . زیر لبی گفت :

 

– من به خدا … من این کارو نکردم ! داره دروغ میگه … من بچه ام رو به کسی ندادم !

 

آوش در سرسرا توقف کرد و پروانه رو مقابل خودش نگه داشت . دست هاش که نشست روی شونه های خمیده ی پروانه … انگار می خواست اونو در آغوش بکشه …

 

 

 

 

 

پروانه با تمام وجود احساس ضعف و سستی می کرد . شونه های آوش رو می خواست تا سر به روشون بگذاره و زار بزنه ! …

 

اما آوش … دور بود از پروانه ! اینقدر دور که ضعف پروانه رو نمی دید ! …

 

– اطلس مراقب پروانه باش ! اونو ببر توی اتاقش و وادارش کن غذا بخوره !

 

اطلس با نگرانی به صورت سفید شده ی پروانه چشم دوخت .

 

– به چشمم !

 

– اجازه نده مادرم بهش نزدیک بشه ! اطلس … اگه اتفاقی برای پروانه بیفته، از چشم تو می بینم !

 

دست هاش رو برداشت از روی شونه های پروانه … پروانه ناگهان سردش شد . با چشم هایی که انگار خون درونشون لخته بسته بود … ناباورانه نگاه کرد به آوش که ازش دور شد … .

 

اطلس دست هاشو گرفت :

 

– الهی لال بشه خورشید خانم ! زبونش بدتر از مار غاشیه است ! کم درد داری … اونم حرف بارت میکنه !

 

نگاه پروانه هنوز به روبرو بود … صدای باز و بسته شدن در سرسرا رو شنید . اطلس میخواست توجهش رو جلب کنه .

 

– بیا بریم بالا دورت بگردم ! تو که می دونی خورسید خانم این وضعت رو ببینه دلش شاد میشه … چرا اومدی جلو چشمش ؟! … بیا بریم استراحت کن ! چشمات شده دو تا کاسه ی خون !

 

پروانه زمزمه کرد :

 

– بچه ام !

 

– پیدا میشه بچه ات ! … آوش خان پیداش میکنه ! دلتو قوی نگه دار دورت بگردم !

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل

  خلاصه: ترنم دختری دهه شصتی از یه خانواده مذهبی و متعصبه که تو خونه پدربزرگش زندگی میکنه. زندگی ترنم روی روال عادی خودش پیش

خلاصه: جلد اول (مو سرخه و ارباب اتابک) انوشیروان ارباب زاده ی عیاشی که مجبور میشه با خواهر زاده اش لیلا به روستا برود، بین

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد

  خلاصه : لیلا دختر سلیمان خان به جای قصاص برادرش خونبهای صادق پسر حیدرخان می شود . حیدرخان قبل از سفرش لیلا را به

  خلاصه: یزدان به دنبال مرگ مشکوک برادرش به ایران می‌آد و به جای اون رئیس کارخونه‌ی نساجی می‌شه؛ اما قبل از هر اقدامی دنبال

رمان فقط_برای_یک_شب ژانر: عاشقانه_بزرگسال خلاصه: این داستان درباره ی دختری به نام ستایش است که بخاطر هزینه ی عمل قلب پدرش مجبور میشود برای یک

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

پارت نبود امشب دیگه؟پینار،گازانیا،اناشید

جدیدترین پست های سایت
دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x